۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

زيارت استاد خمامي زاده

پنج شنبه، يا همان شب جمعه ي خودمان جايي دعوت بوديم، مراسم عقد كنان يكي از نزديكان بود كه دعوت بوديم، وقتي به مراسم رفتيم استاد جعفر خمامي زاده را ديدم، برايم افتخاري بود كه استاد جعفر خمامي زاده را از نزديك ببينم.
عمر استاد دراز باد


عكس اول از كتاب پيشگامان فرهنگ گيلان ابراهيم مروجي
عكس دوم از وبگاه گاهنامه آبكنار ايرج طاهري

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

خداحافظ سينا

خدا حافظ
خبر به اندازه كافي بهت آور و دردناك بود كه نشود چيزي اضافه كرد و سينا آنقدر زيبا مي نوشت كه نتوان برايش زيبا نوشت، همين چند دقيقه پيش متوجه شدم كه سينا مدبر نيا به همراه همسرش در راه تهران به رشت فوت كردند.
خدا بيامرزدشان روحشان شاد باد.
پس نوشت:
از وبلاگ ورف فرزين كارگر
سياه اداره ارشاد بيبي
سينا خانم خانوم شميم هدايتي 2 سال ترجمه يه ايتا رمانه ره تلاش بوكوده بو اشانه ره اشكال تراشي بوكوده بيد بوشوبيد مجوزا خوشاني شينا فاگيريد خيلي سخته و ناگوار

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

دوكلام شايد بيشتر شايد نه

نمي دانم هنوز نمي دانم
ولي حالم بهتر است و شايد اين غصه ي چندوقته را گذاشتم كناري و دوباره آمدم فعلا كه حالم خوب است.
دو تا آهنگ تازگيها گوش كردم كه خيلي بهم كمك كرد كه حالت روحي ام عوض شود يكي شان مال سينا سرلك بود و ديگري هم مال علي رستميان حالا خيلي ها مي گويند بازاري است و نمي دانم چه و چه. به هرحال موسيقي سنتي دلچسب است تازه مگر چقدر ملت سنتي گوش مي دهند كه حالا بخواهيم فرق بزاريم بينش كه اين بازاري است و اين كلاسيك. به هرحال اين دوتا آهنگ را برايتان مي گذارم انشالله دانلود مي كنين و خوشتان مي آيد مرا كه حالي به حالي كرد عجيب.
توصيه من اين است كه اول پريچهره سينا سرلك را گوش كنيد و بعد داد دل علي رستميان را.
پريچهره آلبوم پريچهره سينا سرلك
download
داد دل آلبوم سيه چشم علي رستميان
 download

تشكر ويژه از سايت شب زنده ها كه آهنگ ها را از آنجا پيدا كردم
www.shabzendeha.ir

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

نمي دانم

دوستان ببخشيد كه سر نمي زنم اين يك پست براي اعلان عمومي است يعني يك جورهايي گفتن كه ببخشين سر نمي زنم و نظر نمي دمو چيزي نمي گويم
مطلب قبلي هم نوشتم كه آدم كه خودش دلش نمي خواهد اينطوري باشد
به هر حال نمي دانم دنيا دست كيست و حال و احوال چطوري است، البته نمي گويم كه ديگر نمي نويسم ولي نمي دانم چه كار خواهم كرد حالا ديديد آمدم چيزي نوشتم ولي اصلا حال و حوصله اي ندارم كه بنويسم فعلا ثا اطلاع ثانوي اينجا تق و لق است نمي دانم خداوكيلي چكار مي خواهم بكنم شايد رفتم و كارآموزي اين ترمم را انجام دادم،‌شايد دنبال كار تحقيقي اين ترمم را گرفتم و به پايان رساندمش شايد درس خواندم چندتايي هم كتاب دستم مانده است كه هنوز نخوانده ام شايد آنها را خواندم البته حال و حوصله ي كتاب خواندن را هيچ ندارم شايد كار تحقيقي را دادم كافي نتي چيزي جايي،‌كارآموزي را هم آشنا دارم شايد يه امضا بگيرم و تحويل بدهمش ، درسها هم كه خدا بزرگ است و ميان ترم را هم واسه همين چيزها ساخته اند ديگر ،‌ خلاصه نمي دانم همين قدر مي دانم كه حوصله ندارم نمي دانم چه كار مي خواهم بكنم. فقط مي خواهم هر مسئوليتي كه هست زودتر به پايان برسد

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

آدم كه خودش دلش نمي خواهد بنويسد

آدم كه خودش دلش نمي خواهد بنويسد، بعضي چيزها هست كه آدم را قيلي ويلي مي دهد و آدم كه به خودش مي آيد مي بيند همه همه يك صفحه و نيم از دفترت باقي مانده است و فقط هم يك مداد از ته كيف برادرت پيدا كرده اي و داري مي نويسي و بايد توي همين يك و نيم صفحه ي باقي مانده بنويسي. حالا اگر خداي نكرده و خودناخواسته ( اين هم از آن كلمات من درآوردي هست انگاري حالا شايد قبلا ً استفاده شده الله اعلم) يك مقدار بيشتر از يك صفحه و نيم شد بايد اين ور و آن ور دفترت را بگردي و چهار پنج خطي جاي خالي پيدا كني كه افاضات فخيمه ي كريمه ي خود را يك جوري توش بچپاني حالا كاري نداريم كه فخيمه ي كريمه مال يكي ديگر است و ما حق كپي رايت را بي خيال شده ايم و استفاده كرده ايم از براي خودمان.
خلاصه ي مطلب اين كه آدم كه خودش دلش نمي خواهد بنويسد، بعضي اوقات از هيچي نگفتن است كه دست به مداد پيدا شده توي كيف برادرت مي بري و مي نويسي تا بگويي كه چرا نمي نويسي،‌عرض شود كه مسئله اينجاست كه حال و حوصله ي درست حسابي كه يافت مي نشود و نه مي خواهي بنويسي و نه مي خواهي بخواني و اگر هم هر از چند گاهي مي روي و چهار تا جا سر مي زني و نظر مي دهي نه از اين كه حوصله ي فكر كردن به حرف هاي يكي ديگه را داري چرا كه خودت كه لااقل مي داني حوصله ي حرف هاي خودت را هم نداري چه برسد به يكي ديگر، حالا از كجا معلوم آن يكي ديگر مثل تو فكر كند كه لازم به استنتاج و بعد اعصاب خورد شدن نباشد. داستان رفتن و نظر دادنت اين است كه ادب حكم مي كند، حالا ادب هم نه خودت يك جورهايي در رودربايستي گير مي كني و مي گويي برو يه چيز بنويس آخه عيبه سال به سال ماه به ماه يعني يك بار كانكت نمي شوي چيز بنويسي حالا از آن بدتر براي اين كه بگويي دير به دير كانكت مي شوي و گناه را به گردن بي حوصلگي و اعصاب نداشتنت نندازي و بگويي كه سرت شلوغ است، دوبار يا سه بار يك بار نظرات داده شده را تأييد مي كني تا همه فكر كنند كه بنده خدا نيامده كه نظرات هنوز تأييد نشده اند، راستيتش اين است كه آمده و ديده منتها خجالتش مي گيرد كه حوصله سر زدن ندارد، تأييد كند و نرود سر نزند،‌خب خداوكيلي هم مايه ي خجالت است ديگر
حالا هر از گاهي يك داستاني در مي آورري و مي نويسي كه بله منم هستم ولي همين قدر مي داني كه فقط يك چيز را مي داني و آن هم اين است كه دوست داري همه چيز را زود و في الفور انجام دهي و تمامشان كني و بفرستي بروند پي كارشان، يعني اگر دانشگاه مي روي زود دانشگاه تمام شود و مدركت را بگيري بعدش خدمت سربازي هم همينطور،‌اگر در كلاس هستي كلاس تمام شود و اگر در جاده هستي زود به مقصدت برسي،‌اگر فيلم مي بيني زود تمام شود و زود روز شب شود و زود شب روز شود و خلاصه ي كلام اگر شد زود مطلبي بنويسي كه بله منم مطلبي نوشتم گذاشتم توي وبلاگ و واي كه يك مسئوليت اضافه هم به دوشت بيايد آن وقت قاطي مي كني چرا كه هم يك مسئوليتي هست و هم بايد جواب يكي ديگر را بدهي؛ خودت با خودت كم سؤال و جواب داري يكي ديگر هم بخواطر رودربايستي و آشنايي و فاميليت و جون من و جون تو اضافه مي شود حالا آنجا شانس بياوري كه طرف زبان نفهم نباشد و راحت حالي اش شود حرفهايت و بعد دبه نكند و بدتر از آن صفحه نگذارد پشت سرت.
خلاصه كنم آقاجان،‌ خانوم جان اگر بخواهم همين طور بگويم كه قصه ي حسين كرد شبستري را بايد بگويم و حساب كاغذ هاي من حساب صد من كاغذ است و بنده هم كه همان يك صفحه و نيم صفحه ي موجود در دفتر را پر كرده ام و حوصله ي دنبال چند خط جاي خالي اين صفحه و آن صفحه ي دفتر را هم ندارم و مي خواهم زودتر اين نوشته را هم تمام كنم زيادت عرضي نيست گرچه در دل خيلي هست.

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

رشت جهاني در يك شهر

اين جستار زياد جدي نيست و زياد هم جدي نگيريد فقط نام چند نقطه از شهر رشت است كه به صورت شوخي شهر رشت را با عنوان جهاني در يك شهر عنوان مي كند.
سه راه كانادا
پل عراق
خيابان فلسطين
آلمان محله اي در شهر رشت چسبيده به محله ي پستك و شهرك گلسار
بيمارستان آمريكا( بيمارستان 17 شهريور امروزي كه اهالي آنها را بيمارستان آمريكا مي شناسند)
كوچه ژاپن( محدوده ي كوچكي از خيابان مستشاري واقع در ساغريسازان رشت جايي كه امروزه مدرسه شهيد عالمي قرار دارد. وقتي كارخانه توشيبا در رشت راه افتاد چند متخصص ژاپني را به رشت آوردند و آنها را در اين منطقه اسكان دادند كه اين تكه كه شامل دو بن بست مقابل هم مي شد كه امروزه يكي از بن بست ها و ساختمان هاي اطراف تبديل به مدرسه شهيد عالمي شده را مردم و بيشتر قديمي ها كوچه ژاپني ها مي شناسند.)
در باب ژاپني هاي مذكور زن و مردي از اين ژاپني ها هردو متخصص بودند و در كارخانه توشيبا مشغول و براي نگاه داري از كودك چند ساله شان و رسيدگي به كارهاي خانه يك نفر را استخدام كرده بودند. زن مذكور كودكي هم سن و سال كودك ژاپني داشت و اين دو با هم دوست شده بودند و به كودك ژاپني گيلكي لهجه رشتي ياد داده بودند و قديمي هاي ساغريسازان آن كودك را در ياد دارند كه با لهجه ي ژاپني رشتي صحبت مي كرد.
پدر نگارنده در اين باب نقل مي كند كه به ياد دارم يك بار زن مستخدم به بازارچه ي محل آمده بود و براي فرزند خود اسكمو(آلاسكا) خريده بود و مثل اينكه مي خواست براي كودك ژاپني چيز ديگري كه بسته بندي و بهداشتي باشد(احتمالا بنا به توصيه ي پدر و مادر كودك) بخرد كه هنوز نخريده بود. كودك ژاپني زير گريه مي زند و همانطور كه مي رفت مي گفتد:« اونه ره واليس واليس بيهه، مره نيهه»

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

جملاتي از ميرزا

... كسي كه در محيط تفكراتش فقط فتنه و فساد و خودستايي و غارت و شرارت و چپاول و يغما است و مناظر ديگر را فاقد است نمي تواند قضاياي اجتماعي، ‌مسائل نوعي و مصالح مملكتي را به ديده دقت و اهميت بنگرد. كسي كه آمالش بر خرابي خانه و ويران كردن كاشانه ضعفاء و زيردستان است، ممكن نيست به تبليغات عدالت شعارانه متمايل شده يا به اظهار يك جمعيت آزادي خواه وقعي بگذارد... .
... ما راحت و آسايش بشر و حفظ حقوق آدميت را طالبيم به دست هر كس اين امر مقدس انجام گيرد تصديق مي كنيم. خائن و بي شرف كسي را مي دانيم كه بر خلاف اين عقيده عمل كند يا به اسم پيش بردن آزادي مقاصد شخصي و سيادت خصوصي را راغب باشد... .
... آيا ممكن است در مقابل تجاوزات دشمنان نوع بشر،‌ لاقيد بمانيم و رنجبران بيچاره را در فشار و شكنجه زير ِ دستان ظالم ببينيم يا فداكاران در راه آسايش بشر را به خون آغشته ديده ساكت باشيم، حاشا و كلا عقيده ي ما ثابت و محكم است تمام افراد ما با حرارت سرشاري براي فدا شدن در راه آزادي بي پروا هستند ولي حتي المقدور مراقب و مواظبيم كه فداكاري ها بيهوده نشده و به جاي منفعت ضرر و منقصت عائد نگردد... .

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

گيل نويس نه، من گيل يارم

چند وقتي بود كه نبودم و فقط مي آمدم و نظر ها را تاييد مي كردم و مي رفتم دنبال زندگي ام.
اما يك نظري در وبلاگم داده شد كه عجيب مرا سوزاند.
گيل نويس.
جمعي از دوستان هم يك مطلبي راجع به گيل نويس نوشتند. اما گيل نويس را دقيقا يادم هست . سايتي كه ارشاد استان گيلان ساخت. اما آنچه حال مرا از تعفن گيل نويس بهم مي زند آن مطلبي بود كه در جوابيه گيل يار نوشته بودند كه ما هيچ نيازي نمي بيينيم به شما جوابي بدهيم بحث التزام و اين ها را پيش كشيده بودند.
از همين جا مي گويم من مخالف گيل نويس هستم تا هميشه هم مخالفشان خواهم ماند. مي خواهيد بگوييد دارد دگم بازي در مي آورد بله بگوييد من دگم هستم و مخالف شما.
از هر جا دلشان مي خواهد استفاده كنند و پول بگيرند و هرچه مي خواهند بنويسند من مي گويم آهاي نويسنده ي گيل نويس ديگر پايت را به وبلاگ من مگذار من يكي از غير خودي ها و افراد غير صالحي هستم كه تو مي گويي نيازي به جواب ديدن به آنها نمي بيني ديگر پايت را اينجا نگذار و ديگر در مورد تو حرف نخواهد زد و حوصله كثيف كردن وبلاگ و از آن بالاتر انديشه ام را ندارم. من يك غير خودي هستم كه شما يك زمان لازم نمي ديدي به من جواب بدهي كه چرا سايتي مثل گيل يار ساختي اكنون آمدي اينا چه؟؟؟؟؟
خدا روزي ات را جاي ديگري حواله كند.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

بادام زميني در گيلان

عين اين جستار را در نامه اي براي مجله ي دادگر به مدير مسئولي ابراهيم مروجي ارسال كرده ام.
در آخرين شماره ي مجله ي دادگر يعني شماره ي شانزدهم،‌در صفحه ي هفت، مطلبي تحت عنوان « حكايت صد سالگي كشت بادام زميني در گيلان» به قلم آقاي دكتر محمد نوروزي به چاپ رسيد. پيش از هرچيز از جناب دكتر محمد نوروزي عذرخواهي كنم كه با بيست و چند سال سن جسارت كرده و ايراد بر نوشته ي ايشان مي گيرم چرا كه هم از نظر سني احترام ايشان بر من واجب است و هم از نظر تحصيلات كه ايشان دكتر هستند و من يك دانشجوي ساده ي مقطع كارشناسي. اما بحث،‌ بر اشتباه اين يا آن نيست بلكه سخن از بازگو كردن واقعيت است تا خوانندگان و علاقمندان با تصوري غلط و ديدي اشتباه به مقوله مورد بحث ننگرند.
باري، در آن مقاله كه از روزنامه ي همشهري نيز نام برده شده و اين به اين معناست كه در روزنامه ي همشهري نيز اين چنين ادعايي به چاپ رسيده، استاد ابراهيم پورداود را باني كشت بادام زميني در آستانه و گيلان معرفي كرده اند و البته اين عقيده در بين خيلي از هم ميهنان و هم استاني هاي ما وجود دارد، اما استاد پورداود آن طور كه گفته مي شود باني كشت بادام زميني نبوده است و ايشان وارد كننده ي بادام زميني نبوده اند. ايشان علاقه ي بسياري به خوردن بادام زميني داشتند و به احتمال فراوان همين علاقه ي وافر استاد بوده است كه اين اشتباه را در بين هموطنان عزيزمان رواج داده است.
جناب آقاي م. كوچاني كه از رئيسان انجمن شهر آستانه نيز بوده اند در مقاله اي تحت عنوان « حكايتي و روايتي از آستانه و بادام زميني آن» در سري مجموعه مقالات گيلان شناسي ( گيلان نامه) جلد سوم كه به كوشش جناب آقاي جكتاجي تأليف شده است ،‌ در اين مورد نوشته است كه: « روزي ... از استاد( پورداود) پرسيدم، آيا بذر بادام زميني را شما به گيلان آورديد؟ پاسخ داد: « خير آقا » جواب دادم: چون من شنيده ام و در جايي خوانده ام كه شما كشت بادام زميني را در گيلان متداول فرموده ايد. باز گفتند: « خير آقا،‌ من يادم نمي آيد كه چنين كاري كرده باشم» سپس گفت: « خدا را شكر كه نگفتند پورداود چيزهاي بد به مردم آموخته است» و آنگاه شمه اي از خواص بادام زميني ... سخن گفت.»
ايشان در همين مقاله از قول حاج سيد جواد نامي كه از محتشمين آستانه اشرفيه( كوچان) بوده و سرسلسله ي خاندان ناصرعلوي ها،‌ نقل قول مي كند كه وارد كننده ي بادام زميني همان واد كننده ي چاي به ايران يعني كاشف السلطنه بوده است. آقاي كوچاني در ادامه به پدر خويش استناد مي كند و قول او مي گويد: « آقا سيد جواد آدم فهميده ايست. از خودش حرف نمي سازد و هرچه مي گويد درست مي گويد. لابد تخم بادام را كاشف السلطنه آورده است كه او مي گويد.»
ايشان باز در ادامه از جمعي از بادام كاران حرفه اي و پرسابقه ي دهه ي شصت و هفتاد چون محمد ابراهيم شيرين كام چوري، ابوطالب فلاح خوش اقبال جسيداني،‌ سليماني و رمضاني نام مي برد كه جملگي بر اين اعتقادند كه تخم بادام زميني توسط كاشف السلطنه از هندوستان آورده شده است.
خود جناب كوچاني نيز درمقاله ي خود مي نويسد: «‌ ما هم جز تأييد آنها(بادامكاران) را تأييد كنيم لحظه اي ترديد نمي كنيم»
اما، باز اگر در اين كه كاشف السلطنه به گفته ي آقاي كوچاني و آقا سيد جواد و جمعي از مطلعين شهر آستانه وارد كننده ي تخم بادام زميني بوده است،‌ كسي بخواهد شك كند مي توان بر ديده ي شكاك او خرده نگرفت اما اين كه جناب كوچاني مي گويد من خود به گوش خود از استاد پورداود شنيده ام كه ايشان وارد كننده ي بادام زميني نبوده اند جاي هيچ بحث و تفسيري نمي گذارد كه وارد كننده كس ديگري بوده است.
استاد پورداود آن چنان بزرگ و بي بديل هستند كه لازم نيست اين گونه افسانه ها بر ايشان شاخته شود تا مقام والايشان را استحكام بخشيم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

ملت از اين كتاب خوان تر؟

من در طول سال حدود 10-12 تايي كتاب مي خوانم ، كوچك و بزرگ، قطور و نازك، حالا يكي دو تا كمتر و بيشتر و چند صفحه اي اين ور و آن ور. به جز كتاب چند تايي هم مجله كه همه شان اسم ماهنامه دارند ولي به خاطر همه ي آن چيزهايي كه مي دانيم در حال حاضر دوماه نامه هستند هم مي خوانم كه حسابشان كردم و ديدم سرجمع در طول سال مي شوند 24 شماره.
اگر بخواهيم حساب ماهيانه اي بگيريم يعني هر ماه 1 كتاب و 2 مجله، يعني 30 روز 1 كتاب 2 مجله. حالا با اين حساب كه از 24 ساعت روز 8 ساعت آن را خوابيده ام، 30 روز ضرب در 16 ساعت بيداري مي شود 480 ساعت كه يعني من در 480 ساعت تنها يك كتاب و دو مجله مي خوانم و مسئله اي كه اينجا وجود دارد اين است كه تمامي دوستان و آشنايان،‌مرا فردي اهل مطالعه و كتاب خواندن مي شناسند. حالا خودتان حسابش را بكنيد اوضع از چه قرار است.
حالا يك آماري به شما بدهم رسمي تر و عمومي تر: يك كتاب خوبي تازگي ها بيرون آمده است و من هم خريدمش كه بخوانم. اسم كتاب هست جغرافياي سياسي جنبش و انقلاب جنگل نوشته ي دكتر ناصر عظيمي از انتشارات نيكا كه تيراژ آن تنها 1000 نسخه است، كتاب ديگري كه به نظر من از بهترين كتاب هاي شناخت تاريخ اجتماعي ايران و بالاخص دوره ي ناصري هست كتاب يك سال در ميان ايرانيان نوشته ي ادوارد گرانويل براون كه چند سال پيش توسط انتشارات ماه ريز به چاپ رسيده، تيراژ اين كتاب 2000 نسخه بود.
از كتاب هاي دانشگاهي و منابع خود آموز و غير خودآموز آن كه بگذريم بگذاريد سه كتاب معروف را نام ببرم. مشروطه ي ايراني، تجدد و تجددستيزي در ايران، تضاد دولت و ملت ايران، به ترتيب انتشارات اختران چاپ نهم بعد از 6 سال، انتشارات اختران چاپ هفتم بعد از 10 سال، نشر ني چاپ پنجم بعد از 8 سال.
مشروطه ي ايراني 3000 نسخه ضرب در 9 سري چاپ 27000 نسخه، تجدد و تجددستيزي 2000 نسخه ضرب در 7 سري چاپ 14000 نسخه، تضاد دولت و ملت ايران 1100 نسخه ضرب در 5 سري چاپ 5500 نسخه. حالا اگر هم شمارگان تيراژ همه يكسان نباشد يكي دو هزار شماره هم پيشكش و بيشتر نه به حرف من گزندي وارد مي كند و نه ملت ما را كتاب خوان. حتي فرض بر اين كه هر كدام از اين كتاب ها را هم به جز صاحب و خريدار كتاب 2 نفر ديگر قرض گرفته اند و خوانده باشند باز هم هيچ اتفاقي نمي افتد.
حالا يك سوال مي پرسم،‌ بهترين و معروف ترين كتاب هاي ما بعد از 6 سال 27000 نسخه، بعد از 10 سال 14000 نسخه و بعد از 8 سال 5500 نسخه فروش رفته اند، سوال اين جاست كه كجاي ملت ما كتاب خوان است؟؟؟؟؟ و هر چقدر كه دلتان مي خواهد علامت سوال
در صورتي كه يك كتاب درجه چندم در كشورهاي درجه چندم هم بالاي هفتاد و پنج هزار و صدهزار نسخه چاپ مي شوند و در كشوري مثل فرانسه كتاب ها بالاي 300000 نسخه به چاپ مي رسد،‌ در كشورهايي بسا كم جمعيت تر از ما. و البته اين در صورتي است كه كشور ما در مصرف لوازم آرايشي بين 10 كشور برتر جهان قرار دارد، سوالي كه مي خواهم بپرسم اين است: اين همه تبليغ، اين همه هزينه و اين همه كارها كه من خود جزئي از مخاطبان آن در مدرسه، در دانشگاه، در خيابان، در سينما، در تلويزيون و در سريال هاي تلويزيوني بودم چه شد؟ اصلا اين تبليغ ها براي چه بود؟ كه مردم دقيقا آن چه كه مي گويند را انجام ندهند و مخالفش را انجام دهند؟
يعني انديشه اي غلط را به مردم آموختند كه مردم آن را پس زده اند و نتيجه اش چنين فاجعه اي شده است؟ الله الاعلم.

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

ترجمه ي ميزقنچي( ساز و نقاره زن)

بهتر ديدم پستي را به ترجمه ي فارسي شعر ميزقنچي از شادروان شيون فومني كه در پست قبل نوشته بودم اختصاص دهم تا فهم آن راحت تر شود چرا كه شادروان شيون فومني از اصطلاحات ظريف گيلاني بسيار استفاده مي كرد و براي افراد ناآشنا و كم آشنا فهميدن آن سطور و كلمات كمي سخت و مشكل مي باشد. البته در ترجمه ي متن اينجانب صد در صد اشتباه و اشكالاتي داشته ام چرا كه اولا براي ترجمه ي شعر از زباني به زبان ديگر مترجم خود بايد شاعر باشد كه ترجمه اي خوب انجام بگيرد كه بنده چنين سعدات و استعدادي نداشته و ندارم و ثانيا اين كه شعر شادروان شيون فومني كه بنده ايشان را سعدي گيلان مي دانم شعر سهل و ممتنع است كه اين نوع شعر را ترجمه كردن، خود آسيب جدي و اساسي به معنا و مفهوم كلمات و ابيات و كليت شعر مي زند.
با اين حال به ترجمه ي شعر پرداختم و اميدوارم به بزرگواري خود اشتباهات ترجمه را بر بنده ببخشيد.
هي ميرزا قشم شم سياست حيوان ترسناك و وحشي اي هست
كه صد تا جوجه و مرغ تو در برابرش بي ارزش است
تو چه مي داني چپ چه هست و راست كدامين راه
صبر كن تا خوب درس و مشقت را ياد بگيري اين به صلاحت است
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيزي ديگري هست
صبر كن تا به جاي دوغ ترش، ‌شربت شيرين به دست نياوري
صبر كن تا گاوت را كه به دروازه ي چوبي خانه ي من بسته اي را بتواني باز كني
صبر كن يعني اين كه بخوان، چه چيزي را؟ حرف و كلام من را؟ نه كتاب بخوان
نگاه كن و بفهم براي چه هست كه «آ» كلاه دار است و الف(«اِ») بي كلاه است
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيز ديگري هست
هنوز هر را از بر تشخيص نداده،‌ سرگردان در اين بازي سياست مي گردي
دعاي خود را درون خانه گذاشته اي و بيرون به دنبال آن مي گردي
شال كمرت را در دست مي گيري و بالا و پايين مي پري و ادعاي پيروزي مي كني
اين كارها برايت پشتي نمي شود كه به آنها تكيه كني باد هوا هست
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيزي ديگري هست
بازي در نيار(تاس ننداز) و شاخ و شانه نكش اي گاو سر به زير و آرام
به خواطر يك گوساله لاغر و مردني قصاب ساتور بر نمي دارد
مي ترسم يك باره يكه بخوري و هول كني و بند به آب دهي
اين ميدان مرد مي خواهد و تو هوز گاو نرت بچه هست
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيز ديگري هست
امروز،‌دوران، دوران شماست و دوران پريدن هاي ما گذشته ( اشاره به كشتي گيله مردي و پريدن كشتي گيران)
براي ما اين ميدان ِ خلوت و سوت و كور را برانداز كردن گذشته( اشاره به كشتي گيله مردي و دور چرخيدن كشتي گيران در ميدان مسابقه)
ساز و نقاره راه نينداز و شلوغ نكن دوران تماشا گر بودن ما گذشته( اشاره به كشتي گيله مردي و تماشاچيان كه كشتي گيران را تشويق و حمايت مي كنند)
مشت تو براي ما مثل پنبه هست و برنج شفته شده هست
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيز ديگري هست
گل مولا با يا علي گفتن و دم از علي زدن مي خواهي براي خودت برو و بيايي راه بيندازي؟
آخر گل مولا تويي كه يك شاهي مي گيري و روضه ميخواني و معركه مي گيري را چه كار به مولا
تو دلت به كشكول و دم و دستگاهت خوش است اما گل مولا
نمد پاره ي درويش و خادم مولا هم براي من و تو كوتاه هست
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيز ديگري هست

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

ميزقنچي

ره ميرزا قشم شم سياست ايشپتكايه
صد تا تي جوري جوجه اونه دان چيليكايه
تو چه داني چپ چيسه و راست كويدانه رايه
بئس ايپچه خب آموخته بي بي اَن تي صلايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
بئس تا نيگيري دوغه عوض اربه دوشابه
بئس تا جه مي بلته واكوني تي زرده گابه
بئس يعني بخوان چه؟ امي خطا؟ نه كيتابه
فاندر چي واسي آي با كولا اِي بي كولايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
هر از بره نشناخته ايسي ويلان و سيلان
خانه بنايي تي دوعايه گرداني قيلان
تي دستا گيري شاله كوني جير كشي شيلان
تي پوشت تره ان پوشتي نيبه باده هوايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
لانتوس تناود شاخ فناكش پاي دوخوس گاب
لاغر ميشه ره صاب نده خو ساتوره قصاب
ترسم اوتورايي يهو تي بنده بدي آب
مرداي خايه ميدان هلا تي ورزا زيزايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
الآن شيمي دورانه امي وازكوني بوگذشت
اَ خلوته ميدانه ورانداز كوني بوگذشت
ميزقنچي نوا بوئن امي دَوراز كوني بوگذشت
پنبه مانه تي موشت امه ره شلّه پلايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
بازار واكوني يا علي امرا گوله مولا
تو يك شي بگيرا چي به مولا گوله مولا
تي ديل به تي كيشكول خوشه اما گوله مولا
درويشه نمد پاره امي پاره كوتايه
تو پالوده پجي قناده دست پنجه سيوايه
شيون فومني

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

نوروز تره پيروز

گيله مردان گيله زنان شيمي تازه سال شمره موبارك ببه
موبارك ببه شيمي نوروز شمره مردوم گيلان
تا كه هست عالم بمان اي سرزمين خوب من گيلان
بمان صدر تمام سرزمين هاي خداوندار من گيلان
بمان تا هستي و هست خاك پاك ميهنم ايران
بمان ياور به ايران اي اهورايي خاك من گيلان.
نوروزبل به همه ي ايرانيان بالاخص گيله مردان و گيله زنان مبارك باد.

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

آهنگي زيبا از مهسا و مرجان وحدت

آهنگي زيباو شنيدني با صداي بسيار زيباي مهسا و مرجان توصيه مي كنم اين آهنگ رو دانلود كنين و يك بار، فقط يك بار به صداي دلنشين مهسا وحدت گوش بدين اون وقته كه خودتون به دنبال باقي كارهاي او خواهيد رفت.
لينك 6.64 مگابايت حجم داره و بدون اينترنت پرسرعت دانلودش كمي طول مي كشه ولي ارزش صبركردن رو داره.
download

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

حرمت قضاوت زن در اسلام؟

چندي پيش بود كه دو نفر از دوستان داشتند بر سر اين كه آيا زن مي تواند در ايران قاضي شود يا نه بحث مي كردند و من هم آنجا بودم يكي از دو دوست مي گفت كه در ايران كه هيچ در اسلام نيز زن نمي تواند قاضي شود و آن يكي مي گفت نه، هم در اسلام مجاز است و هم در ايران. بالاخره از من پرسيدند و من گفتم كه در ايران كه مطمئنم زن نمي تواند قاضي شود، در اسلام نيز تا آنجايي كه مي دانم زن نمي تواند قاضي شود ولي الآن هيچ حديث و آيه و روايتي در ذهن ندارم كه حكم اين قضيه باشد. خلاصه اين بحث تمام شد و ما هم بعد از مدتي از هم جدا شديم.
با خود به اين موضوع فكر كردم و گفتم بروم ببينم حكم اين قضيه چه است و از كجاي قرآن يا حديث بيرون آمده و رفتم به دنبالش در ابتدا كتاب ها و فقهايي را ديدم كه اين حكم را داده اند از جمله:
محقق حلي در شرايع اسلام
علامه حلي در تبصرة المتعملين
آيت آلله خميني در تحرير الوسيله
شمس الدين محمد بن مكي العاملي(شهيد اول) در لمعه دمشقيه
شيخ طوسي در كتاب القضاء
شهيد ثاني در مسالك الفهام
نجفي در جواهرالكلام
و آنچه در ايران وجود دارد كه توسط آن زن نمي تواند قاضي شود:
قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در اصل 163.
اصل 163 ق.ا: صفات و شرايط قاضي طبق موازين فقهي به وسيله ي قانون معين مي شود.
و مسئله اينجاست كه قانون اساسي در اصل چهارم خود ذكر كرده كه كليه قوانين و مقررات در همه ي زمينه ها بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. ولي در اين اصل به جاي استفاده از كلمه موازين اسلامي از كلمه ي موازين فقهي استفاده كرده است حال اينكه مقننين با اطلاع اين كار را كرده اند يا نه جاي بحث مي گذارد. چون اگر بخواهيم اينگونه فرض كنيم كه منظور از موازين فقهي همان موازين اسلامي است مي توان زن را با توجه به گفته هاي اين جستار كه نظريه ي دو گروه موافق و مخالف قضيه را مي آورد به قضاوت برگذيد اما اگر نه كه قانون اساسي ايران به تضاد در دو اصل 4 و 163 برمي خورد. به هرحال حقوقدانان بايد در اين زمينه به بحث بپردازند و نظر دهند و از صلاحيت نگارنده خارج است.
اينها باعث شد كه به دنبال احكام در قرآن و حديث بگردم اما چيزي كه متوجه شدم اين بود كه حكم قضاوت مرد و به نوعي ديگر قضاوت نكردن زن را فقها اعلام داشته اند و در قرآن و حديث وجود ندارد و فقها بر چهار دليل و روايت استناد كرده اند و اين حكم را داده اند:
1: قرآن سوره ي نساء آيه 34 : مردان سرپرست و نگهبان زنانند،‌بخاطر برتري هايي كه خداوند(از نظر نظام اجتماع) براي بعضي نسبت به ديگر قرار داده است، و به خاطر انفاقهايي كه از اموالشان(در مورد زنان) مي كنند، و زنان صالح زناني هستند كه متواضعند؛ و در غياب همسر اسرار و حقايق او را،در مقابل حقوقي كه خدا براي آنان قرار داده، حفظ مي كنند. و اما آن دسته از زناني را كه از سركشي و مخالفتشان بيم داريد،‌پند و اندرز دهيد! اگر موثر واقع نشد در بستر از آنها دوري كنيد و اگر راهي جز شدت عمل براي وادار كردن آنها به انجام وظايفشان نبود آنها را تنبيه كنيد و اگر از شما پيروي كردند، راهي براي تعدي بر آنها نجوييد!‌بدانيد خداوند،‌بلندمرتبه و بزرگ است و قدرت او بالاترين قدرت هاست.
فقهاي مخالف استناد بر اين آيه را اشتباه مي دانند چرا كه در تمام منطوق و مفهوم آيه ذكري از قضاوت نيامده و هيچ حرفي در مورد اسرار ديگران گفته نشده و تنها از اسرار شوهر سخن گفته و همين طور سخني درمورد اموال ديگران گفته نشده و نسبت به اموال زن صحبت شده. و البته اصلي ترين مسئله اين است كه اين آيه براي زن در خانه آمده است و مربوط به وظايف او در خانه است و هيج ربطي به مسائل بيرون از خانه ندارد.
2: حديت پيامبر: لن يفلح قوم ولو امرهم امراة،‌قومي كه امور خود را به زنان بسپارد رستگار نمي شود.
مخالفين باز در اين باره گفته اند منظور پيامبر رهبري جامعه بوده و آن نيز در دوراني بوده كه معناي جمهوري و رياست دوره اي محدود وجود نداشت و يك نفر بر كشور و مملكت مادام العمر رسيدگي مي كرد. و باز كليت اين حديث به فرمانروايي زن مي پردازد و هيچ سخني در مورد قضاوت زن نزده است.
3: حديث پيامبر: اقضاة ثلاثة،‌اثنان في النار، و واحد في الجنة،‌هو من علم الحق و قضي به، واللذان في النار هما من جهل الحق أو من علم الحق وآعرض عنه.
قاضيان سه گروهند يك گروه در بهشت و دو گروه در جهنم هستند اما گروهي كه در بهشتند عبارتند از كساني كه حق را شناخته و به آن عمل مي كنند و گروهي كه حق را شناخته و در قضاوت به آن عمل نمي كنند و همچنين گروهي كه جاهلانه به امر قضاوت مي پردازند در جهنم هستند.
كلمه ( هو) ( او) كه در زبان عربي صيغه ي مذكر است به گروه بهشتي اشاره مي كند و براي گروه جهنمي از صيغه (هما)( آنها) كه هم براي مونث و هم براي مذكر استفاده مي شود.
اما مخالفين باز به استناد به اين حديث ايراد گرفته اند چرا كه زبان عربي مثل بقيه ي زبان هاي ديگر دنيا براي ضمير سوم شخص دو كلمه دارد ( هو) و (هي). كه براي استفاده آن به ناچار بايد يكي از اين دو را استفاده كرد و مثل تمام زبان هاي ديگر كلمه ي (هو) كاربرد بيشتر و يا بهتر بگوييم كاربرد هميشگي دارد.
4: سنت پيامبر و معصومين و خلفا: كه هيچ زني را به خلافت بر نگزيدند.
مخالفين به اين مسئله هم ايراد گرفته اند كه در جامعه ي مرد سالار عربستان اين مسئله پذيرفتني نبود كه زني را خلافت برگزينند.
و البته مسئه ي ديگري كه مخالفين عنوان مي كنند اين است كه اگر مسئله اي به اين مهمي قرار بود تنها به مردها اختصاص داشته باشد چگونه است كه قرآن و پيامبر در اين باره ساكت ماندند و سخني در اين باره نزدند و اين سكوت و عدم ذكر مسئله خود نشان بر رضايت قرآن و سنت مي دهد.
اما فقهايي كه قضاوت زن را مجاز ندانسته اند بر طبق همين چهار موردي كه عنوان شد و درباره آنها بحث شد استدلال هايي بر ادعاي خود آورده اند:
1: زن ناقص العقل است در نتيجه نمي تواند منصب قضاوت را عهده دار شود.
2: زن حق بيرون آمدن از خانه را ندارد و قضاوت مستلزم بيرون آمدن از خانه است،‌پس زن نخواهد توانست به سمت قضاوت برسد.
3: زن حق ندارد با مردان بيگانه و نامحرم سخن بگويد و سخنش را به گوش آنان برساند،‌قضاوت مستلزم سخن گفتن با آنان است.
در جامعه ي امروزه هر سه ي اين دليل ها از بين رفته اند اگر كسي عنوان كند زن ناقص العقل است براي خود دردسر عرفي و شخصيتي خريده و حتي مي توان كارش را به علت توهين به مسائل قضايي و دادگاه و دادگستري كشاند. دو تاي ديگر هم كه در جامعه ي امروز پذيرفته شده است و حتي خود فقها نيز از آنها عدول كرده اند و صحبت زن در حيطه ي كاري و نيازهاي خود از جمله خريد و چانه زدن در بازار با فروشنده و ديگر مسائل مانند راننده تاكسي و .. مجاز دانسته اند. بيرون آمدن از خانه هم بر طبق قانون اگر زن شاغل باشد شوهر نمي تواند او را منع از اشتغال نمايد مگر اين كه شغل زن با حيثيت اجتماعي و خانوادگي شوهر صدق نكند مانند اين كه شوهر وكيل مجلس يا پزشك جراح باشد و همسر به سرايداري يا خدمتكاري خانه ديگران مشغول باشد. باز اگر شوهر اجازه دهد و زن شاغل شود ديگر نمي تواند از اذن خود بازگردد البته در شرايط بسيار محدودي اين امكان وجود دارد كه در اينجا قابل ملاحظه نيست و مربوط به مسائل حقوق مدني و حقوق زن مي شود.
اما چند سالي است كه طرفداران سرسخت اين نظريه كه دلايل و احكام مورد استناد خود را باطل شده مي بينند و دريافته اند كه دلايلشان حرمت خود را از كف داده اند دلايل تازه اي آورده اند
1: ‌ زن احساساتي است و احتمال دخول احساسات او در حكم وجود دارد.
2: خداوند براي هركس وظيفه اي انتخاب كرده است و همواره به اين مثال مي زنند كه مرد در جنگ به نبرد مي پردازد اما زن اين كار را نمي كند پس قضاوت نيز را مي توان شغلي مردانه پنداشت.
دلايلي كه در هيچ كدام از كتب فقهي وجود ندارد و تنها طرفداران اين نظريه به آن پر وبال داده اند و البته مشخص است كه حجيت عقلاني نيز ندارد چرا كه بسيار زن ها كه مي توانند احساست خود را كنترل كنند و بسيار مرداني كه نمي توانند احساست خود را كنترل كنند و مسئله ي ديگري كه وجود دارد در دادگاه كودكان احساسات قاضي خود عاملي بر قضاوت بهتر است و رابطه با كودك بزهكار كه از طريق احساسات شكل مي گيرد از نيازهاي قضات دادگاه كودكان است.
مسئله اي كه امروزه در خود قوه قضاييه نيز به آن پرداخته شده كه قضات دادگاه كودكان بايد از زنها باشند چرا كه آنها بهتر با كودكان برخورد مي كنند و رابطه ي قوي تري نسبت به مردها با كودكان دارند.
اما دليل دوم كه عملا از مغلطه ي تشبث به مطلوب استفاده شده يعني مثالي از يك مورد ديگر مي زنند و با اتكا به آن مورد ديگر اين حكم را جايز مي دانند. حال به آنكه امروزه پليس زن وجود دارد و زن ها در ارتش نيز وارد شده اند و خيلي از شغل ها از جمله معماري و مهندسي عمران و ديگرها نيز شغلي مردانه بود كه امروزه ديگر چنين نيست.
به هرحال آنچه من از اين مطالعه و تحقيقي كه نمودم فهميدم و اكنون به ديگران مي گويم اين است كه قضاوت نكردن زن بر اساس حكم اسلام نيست و اسلام( قرآن و سنت) هيچ حكمي مبني بر ممنوعيت قضاوت زن صادر نكرده است.

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

تراوشات ذهن من

و تمام سالهاي گذشته را بر سر كوه بلند نشسته و
لبخند زنان چون مترسك و دست هاي حلبي واره ات فرياد كنان
و توسن شيهه كشان
و چون باد، خاك بر سركنان و زوزه كشان نه از سر دانايي
و نه اخر الزماني
و نه حتي لبخندي كه در انتظارش نشسته باشي
و تمام سالهاي گذشته را به پيوند يك دست در دستانت انديشيده اي
و يقين آورده اي كه صدايت صداي خشم نيست
و باور كرده اي كه به طوفان نمي ماني
و نه از سر رود سيلي به راه انداخته اي
ليك شاهد قتل پروانه اي بوده اي
حتي از شهامت و شهادت گذشته اي
و فروغ چشمانت را كه دير زمانيست در زلف يأس باخته اي را جستجو مي كني و
با خودت مي خواني:
تسامح خشم و خشونت و تصنيف اغتشاش مهر و عطوفت
و نگاه يأس به ديدگان مأيوس ميليونها انسان
و خسته گان خالي از شفقت
و تكان دهنده ترين لحظات عاطفي بشر
مثابه تلخينگي نخستين استنشاق هوا
و زهرآگيني نخستين بوسه
تكرار دو صدباره هزارتوي اين راز سر به مهر بشريت
به چند حرف خلاصه خواهد شد
زندگي تا لحظه اي كه عشق به آزادي هست و رهايي.

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

بياييم سعيمان را بكنيم جلوي ساحل دزدي را بگيريم

يكي دو سال پيش بود كه يك برنامه ي مستندي از صدا و سيما پخش شد، ‌ماجرا از اين قرار بود كه يك خبرنگاري چند روز تعطيلات تابستاني گيرش آمده بود و بنا را گذاشت كه از سواحل جنوب شرق درياي كاسپين حركت كند و تا آستارا برود و سپس به تهران بازگردد.
خب تمام مازندران كه ويلا بود و ساحلش هيچ به ساحل نمي مانست، گيلان نيز به همان راه مي رفت و خبر خوشي نبود تا اينكه به تالش رسيد و از خليف آباد اسلام به سمت دريا حركت كرد و آلالان را رد كرد و به دريا رسيد و گفت:‌ واي دريا،‌دريا و بعد از كلي ذوق و خوشحالي گفت اينجا هنوز ساحل هست و دوباره كلي ذوق كرد.
حالا از آن خبرنگار مي خواهم اگر مشكلي خداي نكرده برايش پيش نيامده بار ديگر تعطيلاتي سر هم كند و بيايد و ساحل تالش را ببيند،‌آن وقت مي فهمد ديگر از ساحل خبري نيست.
خب خيلي سريع داستان را عوض مي كنم اين بالايي فقط يك توضيح بود كه ماجراي اين جستار رو متوجه بشويد،‌ من در يكي از دانشگاه هاي شرق گيلان درس مي خوانم و ساكن رشت در غرب استان گيلان هستم. اين توضيح را دادم تا بگويم به اين دليل هفته اي 2 يا 3 بار از رودخانه ي سپيدرود عبور مي كنم و بلااستثناء هميشه كاميون ها و تريلر هايي مي بينم كه مشغول برداشت شن و ماسه از بستر رودخانه هستند.
كافيست يك سرچ ساده در سايت گوگل بكنيد تحت عنوان« برداشت بي رويه شن و ماسه» آن وقت در مي يابيد جريان از چه قرار است.
من يك دانشجوي ساده هر روز شاهد ساحل دزدي هستم و البته دقيقأ به تمام تبصره ماده هاي قانوني و مراجع رسيدگي اين مسئله آشنايي ندارم اما تا آنجايي كه مي دانم قانون محكم و پر و پيمان و استواري در اين زمينه وجود ندارد و تنها در برنامه ي توسعه ي چهارم يك دو خطي در ماده 63 به حريم درياها اختصاص پيدا كرده كه آن هم حريم دريا را 60 متر تعيين كرده و اعلام داشته تمامي ساخت و سازها و ساختمان هاي موجود در اين محدوده بايد عرض يك سال تخريب شود و اين اراضي ملي هستند اما مثل هميشه تبصره ها استثناهايي به وجود آوردند كه مي بينيم هنوز ساختمان ها هستند و ساخت و سازها هم به منوال قبل؛ در مورد بستر و حريم رودخانه ها دو آيين نامه وجود دارد كه اولي،‌ آيين نامه « نحوه تعيين حد بستر و حريم رودخانه ها ....» مصوب سال 1361 بود كه در تاريخ 8 آبان 1379 به رأي هيأت عمومي ديوان عدالت اداري در شكايت آقاي فيروز ملكي از وزارت نيرو ابطال گرديد؛‌ و ديگري آيين نامه « مربوط به بستر و حريم رودخانه ها، ...» مصوب 18/8/1379 است كه حريم رودخانه ها را از 1 متر تا 20 متر حسب مورد و براي حفاظت كيفي آب رودخانه ها و ... تا 150 متر(تراز افقي) از منتهي اليه بستر رودخانه شناسايي كرده كه آن هم چندان وسعتي ندارد و چيزي در مورد برداشت شن و ماسه از بستر رودخانه ها نگفته است.
اما به هرحال آنچه من و همه مي دانيم اين است كه ساحل ديگر ساحل نيست و رودخانه ديگر رودخانه.
عزيزان اگر كسي تجربه اي در اي زمينه دارد يك گروه و يك درخواست رسمي به وجود بياوريم و در آن امضا جمع كنيم و با مجلاتي چون گيله وا،‌ دادگر،‌ خط مهر، بام سبز و روزنامه ها و ديگر مجلات استان و حتي مجلات محيط زيستي كشوري همكاري كنيم و به سازمان هاي « حفاظت محيط زيست» و « منابع طبيعي و جنگلداري» مراجعه كرده و از آنها امداد بگيريم تا اقدامات لازم براي تعيين مراحل قانوني اجرايي و قانون گذاري آن را اين سازمان ها انجام دهند تا از نابودي بستر طبيعت جلوگيري نماييم. اين طرح اگر كمي گسترش بيابد به راحتي طرفداران محيط زيست را به خود جلب مي كند و ديگر استان هاي كشور نيز به اين طرح خواهند پيوست و امكان به وقوع پيوستنش بسيار خواهد شد.
زياده عرضي نيست به اميد روزي و رستاخيزي كه گرگ گويد ندريم و خر بگويد نچريم
پس نوشت:
دوستان اگر سايتي در اين زمينه مي شناسيد و يا اگر چگونگي ساخت يك نامه ي الكترونيكي و امضاي همگاني براي آن را مي دانيد لطفا همكاري كنيم و اگر اين نوشته را حتي بدون اسم من هر كجا كه مي توانيد لينك كنيد و يا كپي كنيد افراد بيشتري را جذب مي كنيم بياييم تلاشمان را بكنيم شايد بتوانيم كاري بكنيم.

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

نوروز مبارك باد

28 تير ماه آغاز سال نو در زنگبار است. جشني كه به آن نوروزي مي گويند.
5روز بعد از اين روز جشن آغاز سال نو مازندراني هاست. 5 روزي كه پيتك ناميده مي شود و در گاهشماري مازندراني در ابتداي بهار با آغاز نوروز ايراني شروع مي شود. كه اگر اين پنج روز را در پايان سال مازندراني محاسبه مي كردند هردو جشن در يك روز برگذار مي شد.
20 روز پس از نوروز زنگبار و 15 روز پس از نوروز مازندران،‌نوروز گيلاني است كه به خاطر 62 سال اختلافي كه در ثابت نگاه داشتن نوروز در سال خورشيدي بين دو منطقه(گيلان و مازندران) وجود داشت به وجود آمده كه مي توان گفت هر سه جشن در يك تريخ بوده اند.
به هرحال نوروز مبارك باد چقدر خوب بود مي توانستيم يك دوره ي 20 روزه از نوروزي شيرازي هاي زنگبار تا نوروزبل گيلاني ها برپا مي كرديم.

جمله اي از ميرزا

بي شرف مي دانم آن كسي را كه حقوق حاكميت و استقلال ملت خود را با دست خود فداي شغل و مقام بيهوده كرده پاك اسير چهار نفر خودخواه افراطي كه در افراط خود غير از رياست چيز ديگر نمي خواهند قرار دهد.
من استقلال ايران را خواهانم بقاي اعتبارات ايران را طالبم من راحت ايراني و همه ابناء بشر را بي تفاوت دين و مذهب شايقم.
ميرزا كوچك خان جنگلي

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

تجدد و مدرنيته

مدرنيزاسيون يعني وسايل مادي جامعه و ملت را مدرن كنيم و اين يعني سيستم هاي اداري،‌ماشين ها و كليه ي ابزار و وسايل مورد استفاده ي نوع بشر را ترقي دهيم.
تجدد يعني مدرن كردن روابط بين انسان هاي درون جامعه، يعني نوع دولت، نوع هنجار اجتماعي،‌نوع برخورد هاي روزانه،‌نوع گفتمان جامعه، نوع استفاده از ابزار و وسايل مورد استفاده.
براي من جاي سوال اين است كه چرا اين دو را با هم اشتباه مي گيرند، بار ها شنيده ام كه از تجدد اسم مي برند در صورتي كه منظورشان مدرنيته بوده و بالعكس يعني ميگويند مدرنيته ولي منظورشان تجدد بوده.
تجدد يك مقوله ي ذهني است و مدرنيته يك مقوله ي مادي.

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

بازهم استاندار غيربومي

خبر خيلي ساده است
مهدي سعادتي استاندار گيلان شد. در حالي كه بنا بر آمار دولت بعد از سه استان لرستان، همدان و كهگيلويه و بويراحمد به ترتيب با 19%، 18% و 16/4%استان گيلان با 15/3% بيكارتين استان كشور است استاداري غير بومي بدون مشورت با مسئولين گيلاني و نمايندگان مجلس گيلان از طرف وزارت كشور انتخاب شد.
كاري به خوب بودن يا بد بودن استاندار جديد و قبلي ندارم مسئله اينجاست كه گيلاني ها كه در تمام ايران آواره شده اند و همه جا مشغول به كار و فعلگي هستند و از طرف ديگر جزو باسواد ترين و تحصيل كرده ترين استان هاي كشور هستند يعني يك آدم كاربلد ندارند. يعني در سراسر استان گيلان از چابكسر تا آستارا يك نفر آأم گيلاني براي استان دار شدن پيدا نمي شود؟
خب مشكل بيكاري كه خدا را شكر حل نگرديد و كمتر كسي در گيلان اميدوار است استاندار جديد مشكلي را حل كند اما فقط يك نظر سنجي در سطح استان بكنيد نظر مردم نسبت به روح الله قهرماني چابك را بپرسيد همگي از اينكه استاندار بومي است راضي هستند
ما به سياست و برنامه ريزي ها كاري نداريم فقط مي گوييم يك استاندار بومي مي خواهيم همين.

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

شونده دار تو اماره اويرا كودي

گيلان سرسبز، گيلا زيبا، طبيعت بكر گيلان، اقليم با صفاي گيلان كه دل و دين آدمي را مي برد، واژگاني پر طمطراق كه حتي به خودمان نيز سرايت كرده و يكي از شاعران خودمان مي گويد:
خوش بود گر به طرب خانه ي گيلان آيي كه در آن فارغ از انديشه ي رضوان آيي
در سراييدن اين شعر هيچ مشكلي نيست، اين كه طبيعت گيلان چهره ي غالب ما و استانمان شده و به ذهن و جان حتي اهالي آن نيز رسوخ كرده مورد بحث است.
اما اين كه از طبيعت بنويسيم و بخوانيم و بگوييم ايرادي ندارد، خيلي هم خوب و دلچسب است اما خب يك نفر گردشگر به چه دليلي براي گردش به اصفهان مي رود؟ يا به چه دليل به شيراز و كرمان و مشهد و سمنان و يزد مي رود؟ آيا آثاري از اقليم خوب مشاهده مي شود؟ خب آري در سمنان و شاهرود و آن طرف ها آري،‌اما اصفهان چه؟ شيراز چه؟ يزد چه؟ نه چيزي يافت نمي شود. خب پس وقتي كسي به شيراز مي رود به دليل تاريخ شيراز، فرهنگ شيراز، معماري شيراز،‌ موزه هاي شيراز و چه و چه هاي ديگر شيراز به آنجا مي رود.
خب به همين راحتي وقتي كسي مي خواهد به شيراز برود اصلا به آب و هوا و طبيعت آنجا فكر نمي كند. خب خدا را هزار مرتبه شكر كه گيلان در كنار آب و هوا و اقليم باصفا، تاريخي در خور تحسين دارد، ‌فرهنگي وراي فرهنگ كويرفلات ايران دارد. چرا نبايد از اين قابليت ها استفاده شود و چهره ي غالب گيلان چهره اي تاريخي فرهنگي معماري شود؟
مي گوييم كه نمي شود و چه بخواهيم و چه نخواهيم گيلان را به طبيعتش مي شناسند. من مي گويم نه اين ماييم كه گيلان را اين طور مي شناسانيم،‌ما چه تبليغي در باره تاريخ و فرهنگ گيلان كرده ايم؟ چه حرفي زده ايم؟ چه كاري كرده ايم؟
گيلان كه قابليت ساخت موزه هاي زيبا و استثنائي دارد.
چند روز پيش در سايت گوگل يك جستجو كردم و با اشتباه تايپ به جاي « موزه ي ميراث روستايي»‌ « موزهي ميراث روستا» را به جستجو گذاشتم. جوابي كه آمد مرا غافلگير كرد،‌ بلا استثناء همه شان مربوط به گيلان بود و موزه ي ميراث روستايي گيلان. حالا برويد و كلمه ي « Rural Heritage Museum » را سرچ كنيد، ابتدا موزه هاي روستايي امريكا در نتيجه جستجو مي آيد مثل موزه ي ايلينويز و واشنگتن و تگزاس و بعد از موزه هاي امريكا موزه ي ميراث روستايي گيلان هست.
اين جستجو به راحتي مي فهماند با اين كه چند سال است اين موزه افتتاح شده و ميراث فرهنگي به ديگر استان ها اعلام كرده از اين طرح الگو برداري كنيد و ديگر استان ها نيز خواهان ساخت چنين موزه اي بودند هنوز به طرح اوليه اي نپرداخته اند و هنوز حتي يك خبر كوچك از يكي شان نيست.
خب اين يكي است براي مثال كه نتيجه هم داده است و شهره شده است، در عالم فرهنگ و هنر و معرفت گيلان مشتي است نشانه ي خروار.
براي مثال موزه مشروطيت گيلان،‌ خانه اي براي مشروطيت كه در آن در مورد تفكرات مشروطه گيلان، بازنگاري و وقايع نگاري مشروطه ي گيلان،‌ پرداختن و شناساندن چهره هاي مشروطه گيلان و روند و مقايسه ي تفكرات اجتماعي مشروطه و جامعه ي گيلان با مشروطه و جامعه اي ايران،‌مي تواند شكل بگيرد.
همچنين موزه ي جنگل، خانه ي ميرزا كوچك خان كه مي توان گسترشش داد و همان توضيحات خانه ي مشروطه را در آن اجرا نمود.
موزه ي معماري شهري كه مي تواند بسيار زيبا و هم قد و قواره ي موزه ميراث روستايي باشد، خانه ي فرهنگ،‌موزه ي پست و تلگراف،‌ موزه ي مدارس، موزه ي بهداشت و بيمارستانها،‌ موزه ي تئاتر و خيلي هاي ديگر.
چه ها و چه هاي ديگري را مي توان بر اين سياهه اضافه كرد،‌ چرا وقتي كه گيلان قابليت پيشرفت دارد و تاريخ و فرهنگ و بستر اجتماعي مناسب دارد فقط بايد از ما رقص قاسم آبادي را بشناسند و دار و درخت و تمش دار و شونده دار به خاطره ها نهادينه شود. البته براي بار ديگر مي گويم كه طبيعت خيلي عالي است و فرهنگ و تاريخ ما در كنار آن پديده اي استثنائي را به وجود خواهد آورد.
چرا مسافرها كم تر به رشت مي آيند و اگر هم مي آيند از آن به عنوان شهري عبوري و گذري استفاده مي كنند؟ دليلش اين است كه لاهيجان ها و انزلي ها زيباترند و براي تماشاي آنها مي روند؟ ايا كسي براي موزه ي چاي لاهيجان مي رود؟ اصلا كسي غير از گيلاني ها از آن خبري دارد؟ اصلا آيا موزه ي چاي لاهيجان قابليت بازديد دارد؟ آيا ما اصلا تبليغ آن را كرده ايم؟ اصلا در لاهيجان و لنگرود موزه اي براي شناسايي سلسله ي كياييه ساخته شده خانه اي براي شناخت آنها وجود دارد؟ وسط شهر لنگرود يك پل خشتي هست شايد هيچ كس نشناسدش به غير از گيلك ها آن هم نه همه ي گيلك ها. آيا تبليغي شده است؟
آيا مسافري كه به انزلي مي رود موزه ي گمركي مي بيند؟ آيا چنين چيزي وجود دارد؟ آيا خانه اي براي نمايش مبارزات مردم بر عليه روسيه تزاري و كمونيستي وجود دارد و يا تبليغي براي آن شده است؟ آيا هيچ جايي وجود دارد كه كسي تاريخ انزلي را بداند يا تاريخ هركجاي گيلان را؟ وقتي مجلس لهستان رسما از مردم گيلان و انزلي بابت پذيرايي شان از هموطنان آواره شان در جنگ جهاني دوم تشكر مي كنند و فيلمي مستند از آن مي سازند آيا در گيلان و انزلي اقدامي نسبت به آن شده است؟ اين ها همه يك مثال است و چه ها كه وجود دارد و ذكر آن در حوصله اي اين جستار نيست.
آن موقع ديگر در دهان مردم و وبلاگ ها بد و بيراه به مسافر نيست، چرا چون مسافر مي آيد اينجا و پول خرج مي كند نه اينكه بيايد اينجا و مفت بخورد و مفت بزند و به عشق و حال خود بپردازد و هيچي نصيب اهالي نشود. همين الآن مسافر كه مي رود شيراز آيا مجاني مي رود،‌ نخير پول خرج مي كند چون براي ديدن تاريخ وفرهنگ بايد برود داخل خانه و موزه، خب مي آيند گيلان كنار باغ و بولاغ و بجار و هرجا كه گيرشان آمد مي خوابند حالا مسئولين يك مقداري به تريج قباشان برخورده آمده اند مدرسه ها را مهمان خانه كرده اند،‌ خب چرا مهمان خانه نمي سازيد؟ مهمان خانه هاي ارزان،‌ چرا كسب و كار ارزان را رواج نمي دهيد،‌ چرا رستوران هاي كوچك را رواج نمي دهيد، ‌رستوران هاي كوچكي كه در كوچه پس كوچه هاي بافت قديمي شهر در خانه هاي قديمي به وجود مي آيند، ‌به طور مثال خانه اي كه در حال نابودي است را با چند ميليون مي توان مرمت كرد و از آن به عنوان رستوران يا مهمان خانه ي كوچكي استفاده كرد. در دل كوچه هاي تنگ و قديمي ناگهان رقص و شادي و نور و گرمي و صفا و خوش حالي.
خب خدا را هزار مرتبه شكر به دست پرتوان خيلي ها دار و درخت و استخر طبيعي و تالاب هاي گيلان هم كه دارند به نابودي كشيده مي شوند؟ دو فرداي ديگر كه همين باغ مصفاي فردوس گون را نداشتيم چه خواهيم كرد؟ دست گدايي سوي كه دراز خواهيم كرد؟ سوي استان اردبيل كه در برف سال 83 يك لودر را به قيمتي نجومي به گيلان كرايه داد در حالي كه مردمان گيلان زير خروارها برف در حال دست و پنجه نرم كردن با مرگ بودند و بنا بر روايات غير رسمي بيش از 100 نفر در آن برف كشته شدند؟
من آن چه شرط بلاغ است با تو گفتم تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال.

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

خداحافظ ابو زيد

نمي دانم چه داستاني است كه در اين وبلاگ جديدم فقط از مرگ سخن مي گويم.
اين بار نصر حامد ابوزيد، انديشمند و شايد بزرگترين روشنفكر مسلمان يا نوانديش ديني درگذشت.
نصر حامد ابوزيد در ايران نيز طرفداران زيادي داشت و سخنان و مقالات و كتاب هاي او چون چنين گفت ابن عربي،‌نقد گفتمان ديني، معناي متن و چند كتاب ديگر به فارسي برگردانده شده بودند و استقبال خوبي نيز از آنها شده بود.
سخنان ابوزيد خشم بسياري از مسلمانان سنتي و طرفداران اسلام خشن را برانگيخت تا جايي كه در سال 1992 او را تكفير كردند و همسر او را بر او حرام كردند. او مجبور به ترك مصر و اقامت در هلند شد.
«زبان قرآن زبانی انسانی است و تأویل و تفسیر آن هم باید منطبق با تحول داده‌های تاریخی و اجتماعی جوامع انسانی تغییر و تطور یابد.»
جمله اي بود كه با استناد بر آن نصر حامد را در دادگاهي در كشور مصر محاكمه كردند و بالاخره در سال 1995 رسما تكفير او علني گرديد و حكم ارتداد او را دادند.
شايد اين دادگاه و اين خشونت بي پايان طرفداران خشونت، او را از سرزمين خود آواره كرد اما يكي از دلايل شناختن او در دنيا گرديد و افكار او روز به روز گسترش يافت و بسياري از مسلمانان به عقايد او ايمان آوردند.
ابوزيد از اولين نوانديشان ديني مسلمان بود كه اعتقاد داشت هيچ راهي براي فرار از پديده ي مدرنيته نيست و بايد احكام اسلام را با قوانين مدرن و جامعه ي مدرن هماهنگ نمود.او حقوق بشر و ديگر ارزشهاي دمكراتيك جهان نوين را عاملي براي پيشرفت جوامع اسلامي مي دانست و عاملي براي كاهش آثار و نتايج نامطلوب سياسي اين كشورها .
او با توجه به رشد دموكراسي و پيشرفت هاي اجتماعي و مدني جهاني به مقوله ايدئولوژيك بودن دين خرده گرفت و خواستار سكولار گرديدن سياست و دولت در كشورهاي اسلامي شد.
او قرآن را از بر بود و در چند سال اخير با رشد تفكرات او در دنياي اسلام از هيجانات كاسته شد و گه گاه به كشورش باز مي گشت و حتي گمان زندگي دوباره او در مصر مي رفت.
ابو زيد در چند هفته ي اخير به یک بیماری ویروسی ناشناخته مبتلا شد که التهاب مغزی و بستری‌شدن در بیمارستانی در قاهره از پیامدهای آن بود.
سرانجام نصر حامد ابو زيد روز دوشنبه ۵ ژوئیه ۲۰۱۰ (۱۴ تیر ۱۳۸۹) در سن ۶۷ سالگی دیده از جهان فروبست.

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

جشن تیرگان جشن آزادی ایران

داستان ما ز آرش بود
او به جان، خدمتگذار باغ آتش بود
روزگار تلخ و تاری بود
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان در جوش
آخرین فرمان، آخرین تحقیر
مرز را تیری می دهد سامان
چشمها، بی گفتگویی، هر طرف را جستجو میکرد
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
مردی چون صدف از سینه بیرون داد: منم آرش
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مرد آزاده
آری آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
در تمام پهنه البرز، وین سراسر قله مغموم و خاموشی که می بینید
نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
می دهد امید، می نماید راه
تیرگان جشن آزادی، جشن ایران بر ایرانیان مبارک باد.
جشن تیرگان جشن آزادی ملت ایران است، آدم با شعرسیاوش کسرایی می تواند همزاد پنداری کند همه جا سوت و کور بود و سراسر تحقیر بود و یکی آرش لازم بود یکی آرش یکی ایرانی یکی چون من یکی چون تو یکی چون ما یکی چون مردم ایران بسان آن سپاهی مرد آزاده آرش

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

میرسهیل درگذشت



اولین مطلب و اولین مقاله ی وبلاگ جدیده، باز خدا رو شکر که یک سلام گفته بودم تا سر خودم را کلاه بگذارم و بگویم که این دومین مطلب وبلاگ است. اصلا دلم نمی خواهد از مرگ و میر بنویسم و از آن بدتر وبلاگم را با خبر مرگ شروع کنم.
اما امروز، آگهی ترحیم میرهاشم میرسهیل را دیدم. پیرمرد دوست داشتنی و معلم مهربان شیمی.
این آقای معلم در دوره ی راهنمایی معلمم بود، خیلی مهربان بود و واقعا خیلی دوست داشتنی بود از آن معلم ها بود که اصلا عصبانی نمی شد و از آن آدم ها بود که وقتی خبر مرگش را شنیدم واقعا ناراحت شدم و از ته دل غصه خوردم که عزیزی را از دست دادیم اگرچه بعد از دوره ی راهنمایی و بیرون از کلاس هرگز ندیده بودمش اما وقتی امروز خبر مرگش را شنیدم افسوس خوردم و به احترامش مطلبی نوشتم.
یادم است هیچ وقت عصبی نمی شد ولی یک روز یکی از بچه ها از سرجایش بلند شد و به او گفت آقای میرسهیل شما کلاس خصوصی هم می گذارین؟ ما می تونیم بیایم کلاس خصوصی پیشتون؟ آقای میرسهیل چند ثانیه ای سکوت کرد و بعد با لحن و قیافه ای که تا به حال از او ندیده بودیم برافروخته گفت:« یعنی من اینقدر بی شرف و بی پدر مادر شدم که تو می خوای بیای خونه ی من کلاس خصوصی؟ نه کلاس خصوصی ندارم. »
ما بچه ها نفهمیدیم چرا عصبانی شد، با خود می گفتیم چرا این طوری کرد مگه فلانی چی گفت که این شکلی کرد؟
تا اینکه بزرگتر شدیم، بزرگتر شدیم و یک بار به این قضیه فکر کردم و فهمیدم چرا پیرمرد از کوره در رفت، پیرمرد وجدان داشت، پیرمرد شرف داشت و معلمی را به پول نفروخته بود و هرچه در چنته داشت در کلاس برای ما گذاشته بود و وقتی کسی به او گفته بود در برابر پول بیشتر به من چیز بیشتری یاد بده و یا برای پول هوای من را داشته باش به حیثیت او توهین شده بود. پیرمرد از کوره در رفت تا حیثیتش را لکه دار نبیند. پیرمردی که باحیثیت بود.
خدا بیامرزدش روحش شاد باشد.

سلام

سلام
سلام بلاگ اسپت
سلام دوستان
سلام به همه ی کسانی که می آیند و سر می زنند و یا حتی اتفاقی سرچ می کنند و یه نگاهی می کنند و می روند
سلام سلام سلام سلام به همه
این وبلاگ ادامه همان وبلاگم در پرشین بلاگ است یعنی بهتر بگم که وبلاگ مهتا مردآویج در پرشین بلاگ به اینجا منتقل شد.
این جستار آغازین تنها برای شروع کار بود و عرض ادب نسبت به تمامی دوستان