آدم كه خودش دلش نمي خواهد بنويسد، بعضي چيزها هست كه آدم را قيلي ويلي مي دهد و آدم كه به خودش مي آيد مي بيند همه همه يك صفحه و نيم از دفترت باقي مانده است و فقط هم يك مداد از ته كيف برادرت پيدا كرده اي و داري مي نويسي و بايد توي همين يك و نيم صفحه ي باقي مانده بنويسي. حالا اگر خداي نكرده و خودناخواسته ( اين هم از آن كلمات من درآوردي هست انگاري حالا شايد قبلا ً استفاده شده الله اعلم) يك مقدار بيشتر از يك صفحه و نيم شد بايد اين ور و آن ور دفترت را بگردي و چهار پنج خطي جاي خالي پيدا كني كه افاضات فخيمه ي كريمه ي خود را يك جوري توش بچپاني حالا كاري نداريم كه فخيمه ي كريمه مال يكي ديگر است و ما حق كپي رايت را بي خيال شده ايم و استفاده كرده ايم از براي خودمان.
خلاصه ي مطلب اين كه آدم كه خودش دلش نمي خواهد بنويسد، بعضي اوقات از هيچي نگفتن است كه دست به مداد پيدا شده توي كيف برادرت مي بري و مي نويسي تا بگويي كه چرا نمي نويسي،عرض شود كه مسئله اينجاست كه حال و حوصله ي درست حسابي كه يافت مي نشود و نه مي خواهي بنويسي و نه مي خواهي بخواني و اگر هم هر از چند گاهي مي روي و چهار تا جا سر مي زني و نظر مي دهي نه از اين كه حوصله ي فكر كردن به حرف هاي يكي ديگه را داري چرا كه خودت كه لااقل مي داني حوصله ي حرف هاي خودت را هم نداري چه برسد به يكي ديگر، حالا از كجا معلوم آن يكي ديگر مثل تو فكر كند كه لازم به استنتاج و بعد اعصاب خورد شدن نباشد. داستان رفتن و نظر دادنت اين است كه ادب حكم مي كند، حالا ادب هم نه خودت يك جورهايي در رودربايستي گير مي كني و مي گويي برو يه چيز بنويس آخه عيبه سال به سال ماه به ماه يعني يك بار كانكت نمي شوي چيز بنويسي حالا از آن بدتر براي اين كه بگويي دير به دير كانكت مي شوي و گناه را به گردن بي حوصلگي و اعصاب نداشتنت نندازي و بگويي كه سرت شلوغ است، دوبار يا سه بار يك بار نظرات داده شده را تأييد مي كني تا همه فكر كنند كه بنده خدا نيامده كه نظرات هنوز تأييد نشده اند، راستيتش اين است كه آمده و ديده منتها خجالتش مي گيرد كه حوصله سر زدن ندارد، تأييد كند و نرود سر نزند،خب خداوكيلي هم مايه ي خجالت است ديگر
حالا هر از گاهي يك داستاني در مي آورري و مي نويسي كه بله منم هستم ولي همين قدر مي داني كه فقط يك چيز را مي داني و آن هم اين است كه دوست داري همه چيز را زود و في الفور انجام دهي و تمامشان كني و بفرستي بروند پي كارشان، يعني اگر دانشگاه مي روي زود دانشگاه تمام شود و مدركت را بگيري بعدش خدمت سربازي هم همينطور،اگر در كلاس هستي كلاس تمام شود و اگر در جاده هستي زود به مقصدت برسي،اگر فيلم مي بيني زود تمام شود و زود روز شب شود و زود شب روز شود و خلاصه ي كلام اگر شد زود مطلبي بنويسي كه بله منم مطلبي نوشتم گذاشتم توي وبلاگ و واي كه يك مسئوليت اضافه هم به دوشت بيايد آن وقت قاطي مي كني چرا كه هم يك مسئوليتي هست و هم بايد جواب يكي ديگر را بدهي؛ خودت با خودت كم سؤال و جواب داري يكي ديگر هم بخواطر رودربايستي و آشنايي و فاميليت و جون من و جون تو اضافه مي شود حالا آنجا شانس بياوري كه طرف زبان نفهم نباشد و راحت حالي اش شود حرفهايت و بعد دبه نكند و بدتر از آن صفحه نگذارد پشت سرت.
خلاصه كنم آقاجان، خانوم جان اگر بخواهم همين طور بگويم كه قصه ي حسين كرد شبستري را بايد بگويم و حساب كاغذ هاي من حساب صد من كاغذ است و بنده هم كه همان يك صفحه و نيم صفحه ي موجود در دفتر را پر كرده ام و حوصله ي دنبال چند خط جاي خالي اين صفحه و آن صفحه ي دفتر را هم ندارم و مي خواهم زودتر اين نوشته را هم تمام كنم زيادت عرضي نيست گرچه در دل خيلي هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر