۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

نمي دانم

دوستان ببخشيد كه سر نمي زنم اين يك پست براي اعلان عمومي است يعني يك جورهايي گفتن كه ببخشين سر نمي زنم و نظر نمي دمو چيزي نمي گويم
مطلب قبلي هم نوشتم كه آدم كه خودش دلش نمي خواهد اينطوري باشد
به هر حال نمي دانم دنيا دست كيست و حال و احوال چطوري است، البته نمي گويم كه ديگر نمي نويسم ولي نمي دانم چه كار خواهم كرد حالا ديديد آمدم چيزي نوشتم ولي اصلا حال و حوصله اي ندارم كه بنويسم فعلا ثا اطلاع ثانوي اينجا تق و لق است نمي دانم خداوكيلي چكار مي خواهم بكنم شايد رفتم و كارآموزي اين ترمم را انجام دادم،‌شايد دنبال كار تحقيقي اين ترمم را گرفتم و به پايان رساندمش شايد درس خواندم چندتايي هم كتاب دستم مانده است كه هنوز نخوانده ام شايد آنها را خواندم البته حال و حوصله ي كتاب خواندن را هيچ ندارم شايد كار تحقيقي را دادم كافي نتي چيزي جايي،‌كارآموزي را هم آشنا دارم شايد يه امضا بگيرم و تحويل بدهمش ، درسها هم كه خدا بزرگ است و ميان ترم را هم واسه همين چيزها ساخته اند ديگر ،‌ خلاصه نمي دانم همين قدر مي دانم كه حوصله ندارم نمي دانم چه كار مي خواهم بكنم. فقط مي خواهم هر مسئوليتي كه هست زودتر به پايان برسد

۱ نظر:

  1. پدرم جان سلام
    .
    الان که این پیامو برات می ذارم تو گیله مرد داری خان بابا رو می خونی/مطمئنم/مشکلی نیست آدم بعضی وقتا اینجوری می شه من هر وقت اینجوری می شم می رم یه دو سه روزی از آدمیزاد فاصله می گیرم/با خودم خلوت می کنم/طایفه ی ما/شغلی/عموما دچار جنون ادواری اند اما کمتر به خودشون فکر می کنند/قبلا می اومدم شمال لانسه رو بر می داشتم می رفتم امیر آباد/یه بار تهران نشستم پشت فرمان حتی برای بنزین هم توقف نکردم مستقیم رفتم امامزاده ابراهیم یکی دو ساعت تو کوچه هاش قدم زدم برگشتم امدم/حالا ببین چی خاص ت می کنه همینکار وبکن/ننوشتن و نخوندن و این حرفا چاره ی تو نیست/جسارتا نوعی پاک کردن صورت مسئله س/پایدار باشی/کمکی تونستم درخدمتم

    پاسخحذف