۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

تراوشات ذهن من

و تمام سالهاي گذشته را بر سر كوه بلند نشسته و
لبخند زنان چون مترسك و دست هاي حلبي واره ات فرياد كنان
و توسن شيهه كشان
و چون باد، خاك بر سركنان و زوزه كشان نه از سر دانايي
و نه اخر الزماني
و نه حتي لبخندي كه در انتظارش نشسته باشي
و تمام سالهاي گذشته را به پيوند يك دست در دستانت انديشيده اي
و يقين آورده اي كه صدايت صداي خشم نيست
و باور كرده اي كه به طوفان نمي ماني
و نه از سر رود سيلي به راه انداخته اي
ليك شاهد قتل پروانه اي بوده اي
حتي از شهامت و شهادت گذشته اي
و فروغ چشمانت را كه دير زمانيست در زلف يأس باخته اي را جستجو مي كني و
با خودت مي خواني:
تسامح خشم و خشونت و تصنيف اغتشاش مهر و عطوفت
و نگاه يأس به ديدگان مأيوس ميليونها انسان
و خسته گان خالي از شفقت
و تكان دهنده ترين لحظات عاطفي بشر
مثابه تلخينگي نخستين استنشاق هوا
و زهرآگيني نخستين بوسه
تكرار دو صدباره هزارتوي اين راز سر به مهر بشريت
به چند حرف خلاصه خواهد شد
زندگي تا لحظه اي كه عشق به آزادي هست و رهايي.

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

بياييم سعيمان را بكنيم جلوي ساحل دزدي را بگيريم

يكي دو سال پيش بود كه يك برنامه ي مستندي از صدا و سيما پخش شد، ‌ماجرا از اين قرار بود كه يك خبرنگاري چند روز تعطيلات تابستاني گيرش آمده بود و بنا را گذاشت كه از سواحل جنوب شرق درياي كاسپين حركت كند و تا آستارا برود و سپس به تهران بازگردد.
خب تمام مازندران كه ويلا بود و ساحلش هيچ به ساحل نمي مانست، گيلان نيز به همان راه مي رفت و خبر خوشي نبود تا اينكه به تالش رسيد و از خليف آباد اسلام به سمت دريا حركت كرد و آلالان را رد كرد و به دريا رسيد و گفت:‌ واي دريا،‌دريا و بعد از كلي ذوق و خوشحالي گفت اينجا هنوز ساحل هست و دوباره كلي ذوق كرد.
حالا از آن خبرنگار مي خواهم اگر مشكلي خداي نكرده برايش پيش نيامده بار ديگر تعطيلاتي سر هم كند و بيايد و ساحل تالش را ببيند،‌آن وقت مي فهمد ديگر از ساحل خبري نيست.
خب خيلي سريع داستان را عوض مي كنم اين بالايي فقط يك توضيح بود كه ماجراي اين جستار رو متوجه بشويد،‌ من در يكي از دانشگاه هاي شرق گيلان درس مي خوانم و ساكن رشت در غرب استان گيلان هستم. اين توضيح را دادم تا بگويم به اين دليل هفته اي 2 يا 3 بار از رودخانه ي سپيدرود عبور مي كنم و بلااستثناء هميشه كاميون ها و تريلر هايي مي بينم كه مشغول برداشت شن و ماسه از بستر رودخانه هستند.
كافيست يك سرچ ساده در سايت گوگل بكنيد تحت عنوان« برداشت بي رويه شن و ماسه» آن وقت در مي يابيد جريان از چه قرار است.
من يك دانشجوي ساده هر روز شاهد ساحل دزدي هستم و البته دقيقأ به تمام تبصره ماده هاي قانوني و مراجع رسيدگي اين مسئله آشنايي ندارم اما تا آنجايي كه مي دانم قانون محكم و پر و پيمان و استواري در اين زمينه وجود ندارد و تنها در برنامه ي توسعه ي چهارم يك دو خطي در ماده 63 به حريم درياها اختصاص پيدا كرده كه آن هم حريم دريا را 60 متر تعيين كرده و اعلام داشته تمامي ساخت و سازها و ساختمان هاي موجود در اين محدوده بايد عرض يك سال تخريب شود و اين اراضي ملي هستند اما مثل هميشه تبصره ها استثناهايي به وجود آوردند كه مي بينيم هنوز ساختمان ها هستند و ساخت و سازها هم به منوال قبل؛ در مورد بستر و حريم رودخانه ها دو آيين نامه وجود دارد كه اولي،‌ آيين نامه « نحوه تعيين حد بستر و حريم رودخانه ها ....» مصوب سال 1361 بود كه در تاريخ 8 آبان 1379 به رأي هيأت عمومي ديوان عدالت اداري در شكايت آقاي فيروز ملكي از وزارت نيرو ابطال گرديد؛‌ و ديگري آيين نامه « مربوط به بستر و حريم رودخانه ها، ...» مصوب 18/8/1379 است كه حريم رودخانه ها را از 1 متر تا 20 متر حسب مورد و براي حفاظت كيفي آب رودخانه ها و ... تا 150 متر(تراز افقي) از منتهي اليه بستر رودخانه شناسايي كرده كه آن هم چندان وسعتي ندارد و چيزي در مورد برداشت شن و ماسه از بستر رودخانه ها نگفته است.
اما به هرحال آنچه من و همه مي دانيم اين است كه ساحل ديگر ساحل نيست و رودخانه ديگر رودخانه.
عزيزان اگر كسي تجربه اي در اي زمينه دارد يك گروه و يك درخواست رسمي به وجود بياوريم و در آن امضا جمع كنيم و با مجلاتي چون گيله وا،‌ دادگر،‌ خط مهر، بام سبز و روزنامه ها و ديگر مجلات استان و حتي مجلات محيط زيستي كشوري همكاري كنيم و به سازمان هاي « حفاظت محيط زيست» و « منابع طبيعي و جنگلداري» مراجعه كرده و از آنها امداد بگيريم تا اقدامات لازم براي تعيين مراحل قانوني اجرايي و قانون گذاري آن را اين سازمان ها انجام دهند تا از نابودي بستر طبيعت جلوگيري نماييم. اين طرح اگر كمي گسترش بيابد به راحتي طرفداران محيط زيست را به خود جلب مي كند و ديگر استان هاي كشور نيز به اين طرح خواهند پيوست و امكان به وقوع پيوستنش بسيار خواهد شد.
زياده عرضي نيست به اميد روزي و رستاخيزي كه گرگ گويد ندريم و خر بگويد نچريم
پس نوشت:
دوستان اگر سايتي در اين زمينه مي شناسيد و يا اگر چگونگي ساخت يك نامه ي الكترونيكي و امضاي همگاني براي آن را مي دانيد لطفا همكاري كنيم و اگر اين نوشته را حتي بدون اسم من هر كجا كه مي توانيد لينك كنيد و يا كپي كنيد افراد بيشتري را جذب مي كنيم بياييم تلاشمان را بكنيم شايد بتوانيم كاري بكنيم.

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

نوروز مبارك باد

28 تير ماه آغاز سال نو در زنگبار است. جشني كه به آن نوروزي مي گويند.
5روز بعد از اين روز جشن آغاز سال نو مازندراني هاست. 5 روزي كه پيتك ناميده مي شود و در گاهشماري مازندراني در ابتداي بهار با آغاز نوروز ايراني شروع مي شود. كه اگر اين پنج روز را در پايان سال مازندراني محاسبه مي كردند هردو جشن در يك روز برگذار مي شد.
20 روز پس از نوروز زنگبار و 15 روز پس از نوروز مازندران،‌نوروز گيلاني است كه به خاطر 62 سال اختلافي كه در ثابت نگاه داشتن نوروز در سال خورشيدي بين دو منطقه(گيلان و مازندران) وجود داشت به وجود آمده كه مي توان گفت هر سه جشن در يك تريخ بوده اند.
به هرحال نوروز مبارك باد چقدر خوب بود مي توانستيم يك دوره ي 20 روزه از نوروزي شيرازي هاي زنگبار تا نوروزبل گيلاني ها برپا مي كرديم.

جمله اي از ميرزا

بي شرف مي دانم آن كسي را كه حقوق حاكميت و استقلال ملت خود را با دست خود فداي شغل و مقام بيهوده كرده پاك اسير چهار نفر خودخواه افراطي كه در افراط خود غير از رياست چيز ديگر نمي خواهند قرار دهد.
من استقلال ايران را خواهانم بقاي اعتبارات ايران را طالبم من راحت ايراني و همه ابناء بشر را بي تفاوت دين و مذهب شايقم.
ميرزا كوچك خان جنگلي

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

تجدد و مدرنيته

مدرنيزاسيون يعني وسايل مادي جامعه و ملت را مدرن كنيم و اين يعني سيستم هاي اداري،‌ماشين ها و كليه ي ابزار و وسايل مورد استفاده ي نوع بشر را ترقي دهيم.
تجدد يعني مدرن كردن روابط بين انسان هاي درون جامعه، يعني نوع دولت، نوع هنجار اجتماعي،‌نوع برخورد هاي روزانه،‌نوع گفتمان جامعه، نوع استفاده از ابزار و وسايل مورد استفاده.
براي من جاي سوال اين است كه چرا اين دو را با هم اشتباه مي گيرند، بار ها شنيده ام كه از تجدد اسم مي برند در صورتي كه منظورشان مدرنيته بوده و بالعكس يعني ميگويند مدرنيته ولي منظورشان تجدد بوده.
تجدد يك مقوله ي ذهني است و مدرنيته يك مقوله ي مادي.

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

بازهم استاندار غيربومي

خبر خيلي ساده است
مهدي سعادتي استاندار گيلان شد. در حالي كه بنا بر آمار دولت بعد از سه استان لرستان، همدان و كهگيلويه و بويراحمد به ترتيب با 19%، 18% و 16/4%استان گيلان با 15/3% بيكارتين استان كشور است استاداري غير بومي بدون مشورت با مسئولين گيلاني و نمايندگان مجلس گيلان از طرف وزارت كشور انتخاب شد.
كاري به خوب بودن يا بد بودن استاندار جديد و قبلي ندارم مسئله اينجاست كه گيلاني ها كه در تمام ايران آواره شده اند و همه جا مشغول به كار و فعلگي هستند و از طرف ديگر جزو باسواد ترين و تحصيل كرده ترين استان هاي كشور هستند يعني يك آدم كاربلد ندارند. يعني در سراسر استان گيلان از چابكسر تا آستارا يك نفر آأم گيلاني براي استان دار شدن پيدا نمي شود؟
خب مشكل بيكاري كه خدا را شكر حل نگرديد و كمتر كسي در گيلان اميدوار است استاندار جديد مشكلي را حل كند اما فقط يك نظر سنجي در سطح استان بكنيد نظر مردم نسبت به روح الله قهرماني چابك را بپرسيد همگي از اينكه استاندار بومي است راضي هستند
ما به سياست و برنامه ريزي ها كاري نداريم فقط مي گوييم يك استاندار بومي مي خواهيم همين.

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

شونده دار تو اماره اويرا كودي

گيلان سرسبز، گيلا زيبا، طبيعت بكر گيلان، اقليم با صفاي گيلان كه دل و دين آدمي را مي برد، واژگاني پر طمطراق كه حتي به خودمان نيز سرايت كرده و يكي از شاعران خودمان مي گويد:
خوش بود گر به طرب خانه ي گيلان آيي كه در آن فارغ از انديشه ي رضوان آيي
در سراييدن اين شعر هيچ مشكلي نيست، اين كه طبيعت گيلان چهره ي غالب ما و استانمان شده و به ذهن و جان حتي اهالي آن نيز رسوخ كرده مورد بحث است.
اما اين كه از طبيعت بنويسيم و بخوانيم و بگوييم ايرادي ندارد، خيلي هم خوب و دلچسب است اما خب يك نفر گردشگر به چه دليلي براي گردش به اصفهان مي رود؟ يا به چه دليل به شيراز و كرمان و مشهد و سمنان و يزد مي رود؟ آيا آثاري از اقليم خوب مشاهده مي شود؟ خب آري در سمنان و شاهرود و آن طرف ها آري،‌اما اصفهان چه؟ شيراز چه؟ يزد چه؟ نه چيزي يافت نمي شود. خب پس وقتي كسي به شيراز مي رود به دليل تاريخ شيراز، فرهنگ شيراز، معماري شيراز،‌ موزه هاي شيراز و چه و چه هاي ديگر شيراز به آنجا مي رود.
خب به همين راحتي وقتي كسي مي خواهد به شيراز برود اصلا به آب و هوا و طبيعت آنجا فكر نمي كند. خب خدا را هزار مرتبه شكر كه گيلان در كنار آب و هوا و اقليم باصفا، تاريخي در خور تحسين دارد، ‌فرهنگي وراي فرهنگ كويرفلات ايران دارد. چرا نبايد از اين قابليت ها استفاده شود و چهره ي غالب گيلان چهره اي تاريخي فرهنگي معماري شود؟
مي گوييم كه نمي شود و چه بخواهيم و چه نخواهيم گيلان را به طبيعتش مي شناسند. من مي گويم نه اين ماييم كه گيلان را اين طور مي شناسانيم،‌ما چه تبليغي در باره تاريخ و فرهنگ گيلان كرده ايم؟ چه حرفي زده ايم؟ چه كاري كرده ايم؟
گيلان كه قابليت ساخت موزه هاي زيبا و استثنائي دارد.
چند روز پيش در سايت گوگل يك جستجو كردم و با اشتباه تايپ به جاي « موزه ي ميراث روستايي»‌ « موزهي ميراث روستا» را به جستجو گذاشتم. جوابي كه آمد مرا غافلگير كرد،‌ بلا استثناء همه شان مربوط به گيلان بود و موزه ي ميراث روستايي گيلان. حالا برويد و كلمه ي « Rural Heritage Museum » را سرچ كنيد، ابتدا موزه هاي روستايي امريكا در نتيجه جستجو مي آيد مثل موزه ي ايلينويز و واشنگتن و تگزاس و بعد از موزه هاي امريكا موزه ي ميراث روستايي گيلان هست.
اين جستجو به راحتي مي فهماند با اين كه چند سال است اين موزه افتتاح شده و ميراث فرهنگي به ديگر استان ها اعلام كرده از اين طرح الگو برداري كنيد و ديگر استان ها نيز خواهان ساخت چنين موزه اي بودند هنوز به طرح اوليه اي نپرداخته اند و هنوز حتي يك خبر كوچك از يكي شان نيست.
خب اين يكي است براي مثال كه نتيجه هم داده است و شهره شده است، در عالم فرهنگ و هنر و معرفت گيلان مشتي است نشانه ي خروار.
براي مثال موزه مشروطيت گيلان،‌ خانه اي براي مشروطيت كه در آن در مورد تفكرات مشروطه گيلان، بازنگاري و وقايع نگاري مشروطه ي گيلان،‌ پرداختن و شناساندن چهره هاي مشروطه گيلان و روند و مقايسه ي تفكرات اجتماعي مشروطه و جامعه ي گيلان با مشروطه و جامعه اي ايران،‌مي تواند شكل بگيرد.
همچنين موزه ي جنگل، خانه ي ميرزا كوچك خان كه مي توان گسترشش داد و همان توضيحات خانه ي مشروطه را در آن اجرا نمود.
موزه ي معماري شهري كه مي تواند بسيار زيبا و هم قد و قواره ي موزه ميراث روستايي باشد، خانه ي فرهنگ،‌موزه ي پست و تلگراف،‌ موزه ي مدارس، موزه ي بهداشت و بيمارستانها،‌ موزه ي تئاتر و خيلي هاي ديگر.
چه ها و چه هاي ديگري را مي توان بر اين سياهه اضافه كرد،‌ چرا وقتي كه گيلان قابليت پيشرفت دارد و تاريخ و فرهنگ و بستر اجتماعي مناسب دارد فقط بايد از ما رقص قاسم آبادي را بشناسند و دار و درخت و تمش دار و شونده دار به خاطره ها نهادينه شود. البته براي بار ديگر مي گويم كه طبيعت خيلي عالي است و فرهنگ و تاريخ ما در كنار آن پديده اي استثنائي را به وجود خواهد آورد.
چرا مسافرها كم تر به رشت مي آيند و اگر هم مي آيند از آن به عنوان شهري عبوري و گذري استفاده مي كنند؟ دليلش اين است كه لاهيجان ها و انزلي ها زيباترند و براي تماشاي آنها مي روند؟ ايا كسي براي موزه ي چاي لاهيجان مي رود؟ اصلا كسي غير از گيلاني ها از آن خبري دارد؟ اصلا آيا موزه ي چاي لاهيجان قابليت بازديد دارد؟ آيا ما اصلا تبليغ آن را كرده ايم؟ اصلا در لاهيجان و لنگرود موزه اي براي شناسايي سلسله ي كياييه ساخته شده خانه اي براي شناخت آنها وجود دارد؟ وسط شهر لنگرود يك پل خشتي هست شايد هيچ كس نشناسدش به غير از گيلك ها آن هم نه همه ي گيلك ها. آيا تبليغي شده است؟
آيا مسافري كه به انزلي مي رود موزه ي گمركي مي بيند؟ آيا چنين چيزي وجود دارد؟ آيا خانه اي براي نمايش مبارزات مردم بر عليه روسيه تزاري و كمونيستي وجود دارد و يا تبليغي براي آن شده است؟ آيا هيچ جايي وجود دارد كه كسي تاريخ انزلي را بداند يا تاريخ هركجاي گيلان را؟ وقتي مجلس لهستان رسما از مردم گيلان و انزلي بابت پذيرايي شان از هموطنان آواره شان در جنگ جهاني دوم تشكر مي كنند و فيلمي مستند از آن مي سازند آيا در گيلان و انزلي اقدامي نسبت به آن شده است؟ اين ها همه يك مثال است و چه ها كه وجود دارد و ذكر آن در حوصله اي اين جستار نيست.
آن موقع ديگر در دهان مردم و وبلاگ ها بد و بيراه به مسافر نيست، چرا چون مسافر مي آيد اينجا و پول خرج مي كند نه اينكه بيايد اينجا و مفت بخورد و مفت بزند و به عشق و حال خود بپردازد و هيچي نصيب اهالي نشود. همين الآن مسافر كه مي رود شيراز آيا مجاني مي رود،‌ نخير پول خرج مي كند چون براي ديدن تاريخ وفرهنگ بايد برود داخل خانه و موزه، خب مي آيند گيلان كنار باغ و بولاغ و بجار و هرجا كه گيرشان آمد مي خوابند حالا مسئولين يك مقداري به تريج قباشان برخورده آمده اند مدرسه ها را مهمان خانه كرده اند،‌ خب چرا مهمان خانه نمي سازيد؟ مهمان خانه هاي ارزان،‌ چرا كسب و كار ارزان را رواج نمي دهيد،‌ چرا رستوران هاي كوچك را رواج نمي دهيد، ‌رستوران هاي كوچكي كه در كوچه پس كوچه هاي بافت قديمي شهر در خانه هاي قديمي به وجود مي آيند، ‌به طور مثال خانه اي كه در حال نابودي است را با چند ميليون مي توان مرمت كرد و از آن به عنوان رستوران يا مهمان خانه ي كوچكي استفاده كرد. در دل كوچه هاي تنگ و قديمي ناگهان رقص و شادي و نور و گرمي و صفا و خوش حالي.
خب خدا را هزار مرتبه شكر به دست پرتوان خيلي ها دار و درخت و استخر طبيعي و تالاب هاي گيلان هم كه دارند به نابودي كشيده مي شوند؟ دو فرداي ديگر كه همين باغ مصفاي فردوس گون را نداشتيم چه خواهيم كرد؟ دست گدايي سوي كه دراز خواهيم كرد؟ سوي استان اردبيل كه در برف سال 83 يك لودر را به قيمتي نجومي به گيلان كرايه داد در حالي كه مردمان گيلان زير خروارها برف در حال دست و پنجه نرم كردن با مرگ بودند و بنا بر روايات غير رسمي بيش از 100 نفر در آن برف كشته شدند؟
من آن چه شرط بلاغ است با تو گفتم تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال.

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

خداحافظ ابو زيد

نمي دانم چه داستاني است كه در اين وبلاگ جديدم فقط از مرگ سخن مي گويم.
اين بار نصر حامد ابوزيد، انديشمند و شايد بزرگترين روشنفكر مسلمان يا نوانديش ديني درگذشت.
نصر حامد ابوزيد در ايران نيز طرفداران زيادي داشت و سخنان و مقالات و كتاب هاي او چون چنين گفت ابن عربي،‌نقد گفتمان ديني، معناي متن و چند كتاب ديگر به فارسي برگردانده شده بودند و استقبال خوبي نيز از آنها شده بود.
سخنان ابوزيد خشم بسياري از مسلمانان سنتي و طرفداران اسلام خشن را برانگيخت تا جايي كه در سال 1992 او را تكفير كردند و همسر او را بر او حرام كردند. او مجبور به ترك مصر و اقامت در هلند شد.
«زبان قرآن زبانی انسانی است و تأویل و تفسیر آن هم باید منطبق با تحول داده‌های تاریخی و اجتماعی جوامع انسانی تغییر و تطور یابد.»
جمله اي بود كه با استناد بر آن نصر حامد را در دادگاهي در كشور مصر محاكمه كردند و بالاخره در سال 1995 رسما تكفير او علني گرديد و حكم ارتداد او را دادند.
شايد اين دادگاه و اين خشونت بي پايان طرفداران خشونت، او را از سرزمين خود آواره كرد اما يكي از دلايل شناختن او در دنيا گرديد و افكار او روز به روز گسترش يافت و بسياري از مسلمانان به عقايد او ايمان آوردند.
ابوزيد از اولين نوانديشان ديني مسلمان بود كه اعتقاد داشت هيچ راهي براي فرار از پديده ي مدرنيته نيست و بايد احكام اسلام را با قوانين مدرن و جامعه ي مدرن هماهنگ نمود.او حقوق بشر و ديگر ارزشهاي دمكراتيك جهان نوين را عاملي براي پيشرفت جوامع اسلامي مي دانست و عاملي براي كاهش آثار و نتايج نامطلوب سياسي اين كشورها .
او با توجه به رشد دموكراسي و پيشرفت هاي اجتماعي و مدني جهاني به مقوله ايدئولوژيك بودن دين خرده گرفت و خواستار سكولار گرديدن سياست و دولت در كشورهاي اسلامي شد.
او قرآن را از بر بود و در چند سال اخير با رشد تفكرات او در دنياي اسلام از هيجانات كاسته شد و گه گاه به كشورش باز مي گشت و حتي گمان زندگي دوباره او در مصر مي رفت.
ابو زيد در چند هفته ي اخير به یک بیماری ویروسی ناشناخته مبتلا شد که التهاب مغزی و بستری‌شدن در بیمارستانی در قاهره از پیامدهای آن بود.
سرانجام نصر حامد ابو زيد روز دوشنبه ۵ ژوئیه ۲۰۱۰ (۱۴ تیر ۱۳۸۹) در سن ۶۷ سالگی دیده از جهان فروبست.

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

جشن تیرگان جشن آزادی ایران

داستان ما ز آرش بود
او به جان، خدمتگذار باغ آتش بود
روزگار تلخ و تاری بود
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان در جوش
آخرین فرمان، آخرین تحقیر
مرز را تیری می دهد سامان
چشمها، بی گفتگویی، هر طرف را جستجو میکرد
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
مردی چون صدف از سینه بیرون داد: منم آرش
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مرد آزاده
آری آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
در تمام پهنه البرز، وین سراسر قله مغموم و خاموشی که می بینید
نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
می دهد امید، می نماید راه
تیرگان جشن آزادی، جشن ایران بر ایرانیان مبارک باد.
جشن تیرگان جشن آزادی ملت ایران است، آدم با شعرسیاوش کسرایی می تواند همزاد پنداری کند همه جا سوت و کور بود و سراسر تحقیر بود و یکی آرش لازم بود یکی آرش یکی ایرانی یکی چون من یکی چون تو یکی چون ما یکی چون مردم ایران بسان آن سپاهی مرد آزاده آرش