۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

آدمها

آهای آدمها که در دوردست ها می روید اهای آدم ها که هر روز راه می روید
هر روز از سر می گیرید روزمرگی هاتان را
 نه خسته ام، بیخیال، نمی خواهم کسی را صدا کنم فقط می خواهم چند خطی بنویسم اما گویی حوصله اش را ندارم، آهای دنیا اهای هرکس که می دانی من چه ام است با توأم
یاد شعری از محمد صالح علا افتادم می گفت:
شما که لیسانس دارین سواد دارین روزنامه خونین
با بزرگا می شینین حرف می زنین همه چی می دونین
شما که کله ات پره معلم مردم گنگین
واسه هرچی که می گن جواب دارین، در نمی مونین
بگو از چیه که من دلم گرفته؟
راه می رم دلم گرفته، پا می شم دلم گرفته
گریه می کنم می خندم پا می شم دلم گرفته
عمر من کوه عسل بود اما افسوس روزای بد 
انگشت انگشت اون رو لیسید
بعد نشست تا تهشو خورد.
نمی دانم چرا اما دلم نمی آید تمام کنم ولی انگاری هیچ چیزی نیست که بگویی.

۱ نظر:

  1. پدرام جانم سلام
    .
    گاهی از اینکه دردهایی داریم که دیگران انها را به هیچ می گیرند بسیار دلگیر می شویم، اما خوش باش که شاعر گفته است:
    مرد را دردی اگر باشد خوش است/ درد بی دردی علاجش آتش است
    .
    زنده و پاینده باشی برادر

    پاسخحذف