۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

بادام زميني در گيلان

عين اين جستار را در نامه اي براي مجله ي دادگر به مدير مسئولي ابراهيم مروجي ارسال كرده ام.
در آخرين شماره ي مجله ي دادگر يعني شماره ي شانزدهم،‌در صفحه ي هفت، مطلبي تحت عنوان « حكايت صد سالگي كشت بادام زميني در گيلان» به قلم آقاي دكتر محمد نوروزي به چاپ رسيد. پيش از هرچيز از جناب دكتر محمد نوروزي عذرخواهي كنم كه با بيست و چند سال سن جسارت كرده و ايراد بر نوشته ي ايشان مي گيرم چرا كه هم از نظر سني احترام ايشان بر من واجب است و هم از نظر تحصيلات كه ايشان دكتر هستند و من يك دانشجوي ساده ي مقطع كارشناسي. اما بحث،‌ بر اشتباه اين يا آن نيست بلكه سخن از بازگو كردن واقعيت است تا خوانندگان و علاقمندان با تصوري غلط و ديدي اشتباه به مقوله مورد بحث ننگرند.
باري، در آن مقاله كه از روزنامه ي همشهري نيز نام برده شده و اين به اين معناست كه در روزنامه ي همشهري نيز اين چنين ادعايي به چاپ رسيده، استاد ابراهيم پورداود را باني كشت بادام زميني در آستانه و گيلان معرفي كرده اند و البته اين عقيده در بين خيلي از هم ميهنان و هم استاني هاي ما وجود دارد، اما استاد پورداود آن طور كه گفته مي شود باني كشت بادام زميني نبوده است و ايشان وارد كننده ي بادام زميني نبوده اند. ايشان علاقه ي بسياري به خوردن بادام زميني داشتند و به احتمال فراوان همين علاقه ي وافر استاد بوده است كه اين اشتباه را در بين هموطنان عزيزمان رواج داده است.
جناب آقاي م. كوچاني كه از رئيسان انجمن شهر آستانه نيز بوده اند در مقاله اي تحت عنوان « حكايتي و روايتي از آستانه و بادام زميني آن» در سري مجموعه مقالات گيلان شناسي ( گيلان نامه) جلد سوم كه به كوشش جناب آقاي جكتاجي تأليف شده است ،‌ در اين مورد نوشته است كه: « روزي ... از استاد( پورداود) پرسيدم، آيا بذر بادام زميني را شما به گيلان آورديد؟ پاسخ داد: « خير آقا » جواب دادم: چون من شنيده ام و در جايي خوانده ام كه شما كشت بادام زميني را در گيلان متداول فرموده ايد. باز گفتند: « خير آقا،‌ من يادم نمي آيد كه چنين كاري كرده باشم» سپس گفت: « خدا را شكر كه نگفتند پورداود چيزهاي بد به مردم آموخته است» و آنگاه شمه اي از خواص بادام زميني ... سخن گفت.»
ايشان در همين مقاله از قول حاج سيد جواد نامي كه از محتشمين آستانه اشرفيه( كوچان) بوده و سرسلسله ي خاندان ناصرعلوي ها،‌ نقل قول مي كند كه وارد كننده ي بادام زميني همان واد كننده ي چاي به ايران يعني كاشف السلطنه بوده است. آقاي كوچاني در ادامه به پدر خويش استناد مي كند و قول او مي گويد: « آقا سيد جواد آدم فهميده ايست. از خودش حرف نمي سازد و هرچه مي گويد درست مي گويد. لابد تخم بادام را كاشف السلطنه آورده است كه او مي گويد.»
ايشان باز در ادامه از جمعي از بادام كاران حرفه اي و پرسابقه ي دهه ي شصت و هفتاد چون محمد ابراهيم شيرين كام چوري، ابوطالب فلاح خوش اقبال جسيداني،‌ سليماني و رمضاني نام مي برد كه جملگي بر اين اعتقادند كه تخم بادام زميني توسط كاشف السلطنه از هندوستان آورده شده است.
خود جناب كوچاني نيز درمقاله ي خود مي نويسد: «‌ ما هم جز تأييد آنها(بادامكاران) را تأييد كنيم لحظه اي ترديد نمي كنيم»
اما، باز اگر در اين كه كاشف السلطنه به گفته ي آقاي كوچاني و آقا سيد جواد و جمعي از مطلعين شهر آستانه وارد كننده ي تخم بادام زميني بوده است،‌ كسي بخواهد شك كند مي توان بر ديده ي شكاك او خرده نگرفت اما اين كه جناب كوچاني مي گويد من خود به گوش خود از استاد پورداود شنيده ام كه ايشان وارد كننده ي بادام زميني نبوده اند جاي هيچ بحث و تفسيري نمي گذارد كه وارد كننده كس ديگري بوده است.
استاد پورداود آن چنان بزرگ و بي بديل هستند كه لازم نيست اين گونه افسانه ها بر ايشان شاخته شود تا مقام والايشان را استحكام بخشيم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

ملت از اين كتاب خوان تر؟

من در طول سال حدود 10-12 تايي كتاب مي خوانم ، كوچك و بزرگ، قطور و نازك، حالا يكي دو تا كمتر و بيشتر و چند صفحه اي اين ور و آن ور. به جز كتاب چند تايي هم مجله كه همه شان اسم ماهنامه دارند ولي به خاطر همه ي آن چيزهايي كه مي دانيم در حال حاضر دوماه نامه هستند هم مي خوانم كه حسابشان كردم و ديدم سرجمع در طول سال مي شوند 24 شماره.
اگر بخواهيم حساب ماهيانه اي بگيريم يعني هر ماه 1 كتاب و 2 مجله، يعني 30 روز 1 كتاب 2 مجله. حالا با اين حساب كه از 24 ساعت روز 8 ساعت آن را خوابيده ام، 30 روز ضرب در 16 ساعت بيداري مي شود 480 ساعت كه يعني من در 480 ساعت تنها يك كتاب و دو مجله مي خوانم و مسئله اي كه اينجا وجود دارد اين است كه تمامي دوستان و آشنايان،‌مرا فردي اهل مطالعه و كتاب خواندن مي شناسند. حالا خودتان حسابش را بكنيد اوضع از چه قرار است.
حالا يك آماري به شما بدهم رسمي تر و عمومي تر: يك كتاب خوبي تازگي ها بيرون آمده است و من هم خريدمش كه بخوانم. اسم كتاب هست جغرافياي سياسي جنبش و انقلاب جنگل نوشته ي دكتر ناصر عظيمي از انتشارات نيكا كه تيراژ آن تنها 1000 نسخه است، كتاب ديگري كه به نظر من از بهترين كتاب هاي شناخت تاريخ اجتماعي ايران و بالاخص دوره ي ناصري هست كتاب يك سال در ميان ايرانيان نوشته ي ادوارد گرانويل براون كه چند سال پيش توسط انتشارات ماه ريز به چاپ رسيده، تيراژ اين كتاب 2000 نسخه بود.
از كتاب هاي دانشگاهي و منابع خود آموز و غير خودآموز آن كه بگذريم بگذاريد سه كتاب معروف را نام ببرم. مشروطه ي ايراني، تجدد و تجددستيزي در ايران، تضاد دولت و ملت ايران، به ترتيب انتشارات اختران چاپ نهم بعد از 6 سال، انتشارات اختران چاپ هفتم بعد از 10 سال، نشر ني چاپ پنجم بعد از 8 سال.
مشروطه ي ايراني 3000 نسخه ضرب در 9 سري چاپ 27000 نسخه، تجدد و تجددستيزي 2000 نسخه ضرب در 7 سري چاپ 14000 نسخه، تضاد دولت و ملت ايران 1100 نسخه ضرب در 5 سري چاپ 5500 نسخه. حالا اگر هم شمارگان تيراژ همه يكسان نباشد يكي دو هزار شماره هم پيشكش و بيشتر نه به حرف من گزندي وارد مي كند و نه ملت ما را كتاب خوان. حتي فرض بر اين كه هر كدام از اين كتاب ها را هم به جز صاحب و خريدار كتاب 2 نفر ديگر قرض گرفته اند و خوانده باشند باز هم هيچ اتفاقي نمي افتد.
حالا يك سوال مي پرسم،‌ بهترين و معروف ترين كتاب هاي ما بعد از 6 سال 27000 نسخه، بعد از 10 سال 14000 نسخه و بعد از 8 سال 5500 نسخه فروش رفته اند، سوال اين جاست كه كجاي ملت ما كتاب خوان است؟؟؟؟؟ و هر چقدر كه دلتان مي خواهد علامت سوال
در صورتي كه يك كتاب درجه چندم در كشورهاي درجه چندم هم بالاي هفتاد و پنج هزار و صدهزار نسخه چاپ مي شوند و در كشوري مثل فرانسه كتاب ها بالاي 300000 نسخه به چاپ مي رسد،‌ در كشورهايي بسا كم جمعيت تر از ما. و البته اين در صورتي است كه كشور ما در مصرف لوازم آرايشي بين 10 كشور برتر جهان قرار دارد، سوالي كه مي خواهم بپرسم اين است: اين همه تبليغ، اين همه هزينه و اين همه كارها كه من خود جزئي از مخاطبان آن در مدرسه، در دانشگاه، در خيابان، در سينما، در تلويزيون و در سريال هاي تلويزيوني بودم چه شد؟ اصلا اين تبليغ ها براي چه بود؟ كه مردم دقيقا آن چه كه مي گويند را انجام ندهند و مخالفش را انجام دهند؟
يعني انديشه اي غلط را به مردم آموختند كه مردم آن را پس زده اند و نتيجه اش چنين فاجعه اي شده است؟ الله الاعلم.

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

ترجمه ي ميزقنچي( ساز و نقاره زن)

بهتر ديدم پستي را به ترجمه ي فارسي شعر ميزقنچي از شادروان شيون فومني كه در پست قبل نوشته بودم اختصاص دهم تا فهم آن راحت تر شود چرا كه شادروان شيون فومني از اصطلاحات ظريف گيلاني بسيار استفاده مي كرد و براي افراد ناآشنا و كم آشنا فهميدن آن سطور و كلمات كمي سخت و مشكل مي باشد. البته در ترجمه ي متن اينجانب صد در صد اشتباه و اشكالاتي داشته ام چرا كه اولا براي ترجمه ي شعر از زباني به زبان ديگر مترجم خود بايد شاعر باشد كه ترجمه اي خوب انجام بگيرد كه بنده چنين سعدات و استعدادي نداشته و ندارم و ثانيا اين كه شعر شادروان شيون فومني كه بنده ايشان را سعدي گيلان مي دانم شعر سهل و ممتنع است كه اين نوع شعر را ترجمه كردن، خود آسيب جدي و اساسي به معنا و مفهوم كلمات و ابيات و كليت شعر مي زند.
با اين حال به ترجمه ي شعر پرداختم و اميدوارم به بزرگواري خود اشتباهات ترجمه را بر بنده ببخشيد.
هي ميرزا قشم شم سياست حيوان ترسناك و وحشي اي هست
كه صد تا جوجه و مرغ تو در برابرش بي ارزش است
تو چه مي داني چپ چه هست و راست كدامين راه
صبر كن تا خوب درس و مشقت را ياد بگيري اين به صلاحت است
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيزي ديگري هست
صبر كن تا به جاي دوغ ترش، ‌شربت شيرين به دست نياوري
صبر كن تا گاوت را كه به دروازه ي چوبي خانه ي من بسته اي را بتواني باز كني
صبر كن يعني اين كه بخوان، چه چيزي را؟ حرف و كلام من را؟ نه كتاب بخوان
نگاه كن و بفهم براي چه هست كه «آ» كلاه دار است و الف(«اِ») بي كلاه است
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيز ديگري هست
هنوز هر را از بر تشخيص نداده،‌ سرگردان در اين بازي سياست مي گردي
دعاي خود را درون خانه گذاشته اي و بيرون به دنبال آن مي گردي
شال كمرت را در دست مي گيري و بالا و پايين مي پري و ادعاي پيروزي مي كني
اين كارها برايت پشتي نمي شود كه به آنها تكيه كني باد هوا هست
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيزي ديگري هست
بازي در نيار(تاس ننداز) و شاخ و شانه نكش اي گاو سر به زير و آرام
به خواطر يك گوساله لاغر و مردني قصاب ساتور بر نمي دارد
مي ترسم يك باره يكه بخوري و هول كني و بند به آب دهي
اين ميدان مرد مي خواهد و تو هوز گاو نرت بچه هست
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيز ديگري هست
امروز،‌دوران، دوران شماست و دوران پريدن هاي ما گذشته ( اشاره به كشتي گيله مردي و پريدن كشتي گيران)
براي ما اين ميدان ِ خلوت و سوت و كور را برانداز كردن گذشته( اشاره به كشتي گيله مردي و دور چرخيدن كشتي گيران در ميدان مسابقه)
ساز و نقاره راه نينداز و شلوغ نكن دوران تماشا گر بودن ما گذشته( اشاره به كشتي گيله مردي و تماشاچيان كه كشتي گيران را تشويق و حمايت مي كنند)
مشت تو براي ما مثل پنبه هست و برنج شفته شده هست
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيز ديگري هست
گل مولا با يا علي گفتن و دم از علي زدن مي خواهي براي خودت برو و بيايي راه بيندازي؟
آخر گل مولا تويي كه يك شاهي مي گيري و روضه ميخواني و معركه مي گيري را چه كار به مولا
تو دلت به كشكول و دم و دستگاهت خوش است اما گل مولا
نمد پاره ي درويش و خادم مولا هم براي من و تو كوتاه هست
تو فالوده پز هستي و دست پخت قناد چيز ديگري هست

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

ميزقنچي

ره ميرزا قشم شم سياست ايشپتكايه
صد تا تي جوري جوجه اونه دان چيليكايه
تو چه داني چپ چيسه و راست كويدانه رايه
بئس ايپچه خب آموخته بي بي اَن تي صلايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
بئس تا نيگيري دوغه عوض اربه دوشابه
بئس تا جه مي بلته واكوني تي زرده گابه
بئس يعني بخوان چه؟ امي خطا؟ نه كيتابه
فاندر چي واسي آي با كولا اِي بي كولايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
هر از بره نشناخته ايسي ويلان و سيلان
خانه بنايي تي دوعايه گرداني قيلان
تي دستا گيري شاله كوني جير كشي شيلان
تي پوشت تره ان پوشتي نيبه باده هوايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
لانتوس تناود شاخ فناكش پاي دوخوس گاب
لاغر ميشه ره صاب نده خو ساتوره قصاب
ترسم اوتورايي يهو تي بنده بدي آب
مرداي خايه ميدان هلا تي ورزا زيزايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
الآن شيمي دورانه امي وازكوني بوگذشت
اَ خلوته ميدانه ورانداز كوني بوگذشت
ميزقنچي نوا بوئن امي دَوراز كوني بوگذشت
پنبه مانه تي موشت امه ره شلّه پلايه
تو پالوده پجي قناده دس پنجه سيوايه
بازار واكوني يا علي امرا گوله مولا
تو يك شي بگيرا چي به مولا گوله مولا
تي ديل به تي كيشكول خوشه اما گوله مولا
درويشه نمد پاره امي پاره كوتايه
تو پالوده پجي قناده دست پنجه سيوايه
شيون فومني

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

نوروز تره پيروز

گيله مردان گيله زنان شيمي تازه سال شمره موبارك ببه
موبارك ببه شيمي نوروز شمره مردوم گيلان
تا كه هست عالم بمان اي سرزمين خوب من گيلان
بمان صدر تمام سرزمين هاي خداوندار من گيلان
بمان تا هستي و هست خاك پاك ميهنم ايران
بمان ياور به ايران اي اهورايي خاك من گيلان.
نوروزبل به همه ي ايرانيان بالاخص گيله مردان و گيله زنان مبارك باد.

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

آهنگي زيبا از مهسا و مرجان وحدت

آهنگي زيباو شنيدني با صداي بسيار زيباي مهسا و مرجان توصيه مي كنم اين آهنگ رو دانلود كنين و يك بار، فقط يك بار به صداي دلنشين مهسا وحدت گوش بدين اون وقته كه خودتون به دنبال باقي كارهاي او خواهيد رفت.
لينك 6.64 مگابايت حجم داره و بدون اينترنت پرسرعت دانلودش كمي طول مي كشه ولي ارزش صبركردن رو داره.
download

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

حرمت قضاوت زن در اسلام؟

چندي پيش بود كه دو نفر از دوستان داشتند بر سر اين كه آيا زن مي تواند در ايران قاضي شود يا نه بحث مي كردند و من هم آنجا بودم يكي از دو دوست مي گفت كه در ايران كه هيچ در اسلام نيز زن نمي تواند قاضي شود و آن يكي مي گفت نه، هم در اسلام مجاز است و هم در ايران. بالاخره از من پرسيدند و من گفتم كه در ايران كه مطمئنم زن نمي تواند قاضي شود، در اسلام نيز تا آنجايي كه مي دانم زن نمي تواند قاضي شود ولي الآن هيچ حديث و آيه و روايتي در ذهن ندارم كه حكم اين قضيه باشد. خلاصه اين بحث تمام شد و ما هم بعد از مدتي از هم جدا شديم.
با خود به اين موضوع فكر كردم و گفتم بروم ببينم حكم اين قضيه چه است و از كجاي قرآن يا حديث بيرون آمده و رفتم به دنبالش در ابتدا كتاب ها و فقهايي را ديدم كه اين حكم را داده اند از جمله:
محقق حلي در شرايع اسلام
علامه حلي در تبصرة المتعملين
آيت آلله خميني در تحرير الوسيله
شمس الدين محمد بن مكي العاملي(شهيد اول) در لمعه دمشقيه
شيخ طوسي در كتاب القضاء
شهيد ثاني در مسالك الفهام
نجفي در جواهرالكلام
و آنچه در ايران وجود دارد كه توسط آن زن نمي تواند قاضي شود:
قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در اصل 163.
اصل 163 ق.ا: صفات و شرايط قاضي طبق موازين فقهي به وسيله ي قانون معين مي شود.
و مسئله اينجاست كه قانون اساسي در اصل چهارم خود ذكر كرده كه كليه قوانين و مقررات در همه ي زمينه ها بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. ولي در اين اصل به جاي استفاده از كلمه موازين اسلامي از كلمه ي موازين فقهي استفاده كرده است حال اينكه مقننين با اطلاع اين كار را كرده اند يا نه جاي بحث مي گذارد. چون اگر بخواهيم اينگونه فرض كنيم كه منظور از موازين فقهي همان موازين اسلامي است مي توان زن را با توجه به گفته هاي اين جستار كه نظريه ي دو گروه موافق و مخالف قضيه را مي آورد به قضاوت برگذيد اما اگر نه كه قانون اساسي ايران به تضاد در دو اصل 4 و 163 برمي خورد. به هرحال حقوقدانان بايد در اين زمينه به بحث بپردازند و نظر دهند و از صلاحيت نگارنده خارج است.
اينها باعث شد كه به دنبال احكام در قرآن و حديث بگردم اما چيزي كه متوجه شدم اين بود كه حكم قضاوت مرد و به نوعي ديگر قضاوت نكردن زن را فقها اعلام داشته اند و در قرآن و حديث وجود ندارد و فقها بر چهار دليل و روايت استناد كرده اند و اين حكم را داده اند:
1: قرآن سوره ي نساء آيه 34 : مردان سرپرست و نگهبان زنانند،‌بخاطر برتري هايي كه خداوند(از نظر نظام اجتماع) براي بعضي نسبت به ديگر قرار داده است، و به خاطر انفاقهايي كه از اموالشان(در مورد زنان) مي كنند، و زنان صالح زناني هستند كه متواضعند؛ و در غياب همسر اسرار و حقايق او را،در مقابل حقوقي كه خدا براي آنان قرار داده، حفظ مي كنند. و اما آن دسته از زناني را كه از سركشي و مخالفتشان بيم داريد،‌پند و اندرز دهيد! اگر موثر واقع نشد در بستر از آنها دوري كنيد و اگر راهي جز شدت عمل براي وادار كردن آنها به انجام وظايفشان نبود آنها را تنبيه كنيد و اگر از شما پيروي كردند، راهي براي تعدي بر آنها نجوييد!‌بدانيد خداوند،‌بلندمرتبه و بزرگ است و قدرت او بالاترين قدرت هاست.
فقهاي مخالف استناد بر اين آيه را اشتباه مي دانند چرا كه در تمام منطوق و مفهوم آيه ذكري از قضاوت نيامده و هيچ حرفي در مورد اسرار ديگران گفته نشده و تنها از اسرار شوهر سخن گفته و همين طور سخني درمورد اموال ديگران گفته نشده و نسبت به اموال زن صحبت شده. و البته اصلي ترين مسئله اين است كه اين آيه براي زن در خانه آمده است و مربوط به وظايف او در خانه است و هيج ربطي به مسائل بيرون از خانه ندارد.
2: حديت پيامبر: لن يفلح قوم ولو امرهم امراة،‌قومي كه امور خود را به زنان بسپارد رستگار نمي شود.
مخالفين باز در اين باره گفته اند منظور پيامبر رهبري جامعه بوده و آن نيز در دوراني بوده كه معناي جمهوري و رياست دوره اي محدود وجود نداشت و يك نفر بر كشور و مملكت مادام العمر رسيدگي مي كرد. و باز كليت اين حديث به فرمانروايي زن مي پردازد و هيچ سخني در مورد قضاوت زن نزده است.
3: حديث پيامبر: اقضاة ثلاثة،‌اثنان في النار، و واحد في الجنة،‌هو من علم الحق و قضي به، واللذان في النار هما من جهل الحق أو من علم الحق وآعرض عنه.
قاضيان سه گروهند يك گروه در بهشت و دو گروه در جهنم هستند اما گروهي كه در بهشتند عبارتند از كساني كه حق را شناخته و به آن عمل مي كنند و گروهي كه حق را شناخته و در قضاوت به آن عمل نمي كنند و همچنين گروهي كه جاهلانه به امر قضاوت مي پردازند در جهنم هستند.
كلمه ( هو) ( او) كه در زبان عربي صيغه ي مذكر است به گروه بهشتي اشاره مي كند و براي گروه جهنمي از صيغه (هما)( آنها) كه هم براي مونث و هم براي مذكر استفاده مي شود.
اما مخالفين باز به استناد به اين حديث ايراد گرفته اند چرا كه زبان عربي مثل بقيه ي زبان هاي ديگر دنيا براي ضمير سوم شخص دو كلمه دارد ( هو) و (هي). كه براي استفاده آن به ناچار بايد يكي از اين دو را استفاده كرد و مثل تمام زبان هاي ديگر كلمه ي (هو) كاربرد بيشتر و يا بهتر بگوييم كاربرد هميشگي دارد.
4: سنت پيامبر و معصومين و خلفا: كه هيچ زني را به خلافت بر نگزيدند.
مخالفين به اين مسئله هم ايراد گرفته اند كه در جامعه ي مرد سالار عربستان اين مسئله پذيرفتني نبود كه زني را خلافت برگزينند.
و البته مسئه ي ديگري كه مخالفين عنوان مي كنند اين است كه اگر مسئله اي به اين مهمي قرار بود تنها به مردها اختصاص داشته باشد چگونه است كه قرآن و پيامبر در اين باره ساكت ماندند و سخني در اين باره نزدند و اين سكوت و عدم ذكر مسئله خود نشان بر رضايت قرآن و سنت مي دهد.
اما فقهايي كه قضاوت زن را مجاز ندانسته اند بر طبق همين چهار موردي كه عنوان شد و درباره آنها بحث شد استدلال هايي بر ادعاي خود آورده اند:
1: زن ناقص العقل است در نتيجه نمي تواند منصب قضاوت را عهده دار شود.
2: زن حق بيرون آمدن از خانه را ندارد و قضاوت مستلزم بيرون آمدن از خانه است،‌پس زن نخواهد توانست به سمت قضاوت برسد.
3: زن حق ندارد با مردان بيگانه و نامحرم سخن بگويد و سخنش را به گوش آنان برساند،‌قضاوت مستلزم سخن گفتن با آنان است.
در جامعه ي امروزه هر سه ي اين دليل ها از بين رفته اند اگر كسي عنوان كند زن ناقص العقل است براي خود دردسر عرفي و شخصيتي خريده و حتي مي توان كارش را به علت توهين به مسائل قضايي و دادگاه و دادگستري كشاند. دو تاي ديگر هم كه در جامعه ي امروز پذيرفته شده است و حتي خود فقها نيز از آنها عدول كرده اند و صحبت زن در حيطه ي كاري و نيازهاي خود از جمله خريد و چانه زدن در بازار با فروشنده و ديگر مسائل مانند راننده تاكسي و .. مجاز دانسته اند. بيرون آمدن از خانه هم بر طبق قانون اگر زن شاغل باشد شوهر نمي تواند او را منع از اشتغال نمايد مگر اين كه شغل زن با حيثيت اجتماعي و خانوادگي شوهر صدق نكند مانند اين كه شوهر وكيل مجلس يا پزشك جراح باشد و همسر به سرايداري يا خدمتكاري خانه ديگران مشغول باشد. باز اگر شوهر اجازه دهد و زن شاغل شود ديگر نمي تواند از اذن خود بازگردد البته در شرايط بسيار محدودي اين امكان وجود دارد كه در اينجا قابل ملاحظه نيست و مربوط به مسائل حقوق مدني و حقوق زن مي شود.
اما چند سالي است كه طرفداران سرسخت اين نظريه كه دلايل و احكام مورد استناد خود را باطل شده مي بينند و دريافته اند كه دلايلشان حرمت خود را از كف داده اند دلايل تازه اي آورده اند
1: ‌ زن احساساتي است و احتمال دخول احساسات او در حكم وجود دارد.
2: خداوند براي هركس وظيفه اي انتخاب كرده است و همواره به اين مثال مي زنند كه مرد در جنگ به نبرد مي پردازد اما زن اين كار را نمي كند پس قضاوت نيز را مي توان شغلي مردانه پنداشت.
دلايلي كه در هيچ كدام از كتب فقهي وجود ندارد و تنها طرفداران اين نظريه به آن پر وبال داده اند و البته مشخص است كه حجيت عقلاني نيز ندارد چرا كه بسيار زن ها كه مي توانند احساست خود را كنترل كنند و بسيار مرداني كه نمي توانند احساست خود را كنترل كنند و مسئله ي ديگري كه وجود دارد در دادگاه كودكان احساسات قاضي خود عاملي بر قضاوت بهتر است و رابطه با كودك بزهكار كه از طريق احساسات شكل مي گيرد از نيازهاي قضات دادگاه كودكان است.
مسئله اي كه امروزه در خود قوه قضاييه نيز به آن پرداخته شده كه قضات دادگاه كودكان بايد از زنها باشند چرا كه آنها بهتر با كودكان برخورد مي كنند و رابطه ي قوي تري نسبت به مردها با كودكان دارند.
اما دليل دوم كه عملا از مغلطه ي تشبث به مطلوب استفاده شده يعني مثالي از يك مورد ديگر مي زنند و با اتكا به آن مورد ديگر اين حكم را جايز مي دانند. حال به آنكه امروزه پليس زن وجود دارد و زن ها در ارتش نيز وارد شده اند و خيلي از شغل ها از جمله معماري و مهندسي عمران و ديگرها نيز شغلي مردانه بود كه امروزه ديگر چنين نيست.
به هرحال آنچه من از اين مطالعه و تحقيقي كه نمودم فهميدم و اكنون به ديگران مي گويم اين است كه قضاوت نكردن زن بر اساس حكم اسلام نيست و اسلام( قرآن و سنت) هيچ حكمي مبني بر ممنوعيت قضاوت زن صادر نكرده است.