اولین مطلب و اولین مقاله ی وبلاگ جدیده، باز خدا رو شکر که یک سلام گفته بودم تا سر خودم را کلاه بگذارم و بگویم که این دومین مطلب وبلاگ است. اصلا دلم نمی خواهد از مرگ و میر بنویسم و از آن بدتر وبلاگم را با خبر مرگ شروع کنم.
اما امروز، آگهی ترحیم میرهاشم میرسهیل را دیدم. پیرمرد دوست داشتنی و معلم مهربان شیمی.
این آقای معلم در دوره ی راهنمایی معلمم بود، خیلی مهربان بود و واقعا خیلی دوست داشتنی بود از آن معلم ها بود که اصلا عصبانی نمی شد و از آن آدم ها بود که وقتی خبر مرگش را شنیدم واقعا ناراحت شدم و از ته دل غصه خوردم که عزیزی را از دست دادیم اگرچه بعد از دوره ی راهنمایی و بیرون از کلاس هرگز ندیده بودمش اما وقتی امروز خبر مرگش را شنیدم افسوس خوردم و به احترامش مطلبی نوشتم.
یادم است هیچ وقت عصبی نمی شد ولی یک روز یکی از بچه ها از سرجایش بلند شد و به او گفت آقای میرسهیل شما کلاس خصوصی هم می گذارین؟ ما می تونیم بیایم کلاس خصوصی پیشتون؟ آقای میرسهیل چند ثانیه ای سکوت کرد و بعد با لحن و قیافه ای که تا به حال از او ندیده بودیم برافروخته گفت:« یعنی من اینقدر بی شرف و بی پدر مادر شدم که تو می خوای بیای خونه ی من کلاس خصوصی؟ نه کلاس خصوصی ندارم. »
ما بچه ها نفهمیدیم چرا عصبانی شد، با خود می گفتیم چرا این طوری کرد مگه فلانی چی گفت که این شکلی کرد؟
تا اینکه بزرگتر شدیم، بزرگتر شدیم و یک بار به این قضیه فکر کردم و فهمیدم چرا پیرمرد از کوره در رفت، پیرمرد وجدان داشت، پیرمرد شرف داشت و معلمی را به پول نفروخته بود و هرچه در چنته داشت در کلاس برای ما گذاشته بود و وقتی کسی به او گفته بود در برابر پول بیشتر به من چیز بیشتری یاد بده و یا برای پول هوای من را داشته باش به حیثیت او توهین شده بود. پیرمرد از کوره در رفت تا حیثیتش را لکه دار نبیند. پیرمردی که باحیثیت بود.
خدا بیامرزدش روحش شاد باشد.